... صدای زوزه باد از لابه لای پنجره چوبی به گوش می رسد.سالومه از پشت میز بلند می شود و کنار پنجره می ایستد.پرده را کنار می زند،همه جا تاریک است.صورتش را نزدیک شیشه می برد و هر دو دستش را کنار صورتش می گذارد تا بتواند بیرون را بهتر ببیند.حالا باد به توفان تبدیل شده ،انگار می خواهد درختان را از جا بکند.شاخ و برگ درختان رقص کنان در حال تکان خوردن هستند.به پشت میز خود برمی گردد.نگاهی عمیق به گل های قالیچه وسط اتاق می اندازد.چند دقیقه به همان حالت می ماند ،بعد سرش را تکان می دهد تا افکارش منظم شوند...