فریده صحنه ای را که در برابرش می دید،باور نمی کرد.در میان آتش چشم های شراره رامی دید که به پشت سر پیمان زل زده بود.مسیر نگاهش را که دنبال کرد،چیزی غیر از دیوار نبود.فریده آنچه را شراره می دید نمی توانست ببیند.سیاهپوش پشت سر پیمان ایستاده بود و او نیز داشت شعله های آتش را نگاه می کرد و سیاهی دستش بیشتر بر روی پیمان کشیده می شد...