معضل بزرگ دیگر برتری طلبی (مگالوتیمیا) است. لیبرال دموکراسی ها در تأمین صلح و بهروزی اقتصادی موفق بودند (هرچند میزان این موفقیت در سال های اخیر کمتر شده است). این جوامع امن و ثروتمند محل ظهور واپسین انسان مورد نظر نیچه هستند، جایی که آدمیان «صندوق ذخیره ای» ندارند و عمر خود را صرف جلب رضایت مصرفی می کنند، ولی در بن مایه تهی اند و اهداف یا آرمان های والاتری ندارند که به خاطر آنها خود را به آب و آتش بزنند و فداکاری کنند. البته همگان با این نوع زندگی ارضا نمی شوند. برتری طلبی میل به استثنا (بودن) دارد: دست به خطرهای بزرگ زدن، وارد مبارزات به یادماندنی شدن و خواهان اثرگذاری های عظیم بودن، زیرا همهٔ اینها به شناخته شدن موقعیت برتر یک فرد نسبت به دیگران می انجامد. گاهی این تلاش زمینه ساز ظهور رهبران بزرگی چون لینکلن، چرچیل یا ماندلا می شود. اما در مواردی هم خودکامه هایی چون سزار، هیتلر یا مائو سر برآورده، جوامع خود را به سمت دیکتاتوری و فاجعه می کشانند.
برتری طلبی در طول تاریخ در همهٔ جوامع وجود داشته است و نمی توان بر آن غالب شد، فقط می توان آن را هدایت یا تعدیل کرد. پرسشی که من در فصل آخر کتاب پایان تاریخ و واپسین انسان مطرح کردم این بود که آیا نظام مدرن لیبرال دموکراسی، که به اقتصاد بازار گره خورده، می تواند مجاری مناسبی برای هدایت حس برتری طلبی ایجاد کند یا نه؟ پدران بنیانگذار آمریکا کاملا به این موضوع وقوف داشتند. آنها هنگام تأسیس حکومت جمهوری در آمریکای شمالی با تاریخ سقوط جمهوری رم (و علل آن) آشنا و نگران معضل سزاریسم بودند. راه حل آنها تأسیس یک نظام مشروطهٔ نظارت و موازنه بود، که هم امکان کسب قدرت را می دهد و هم از تمرکز آن در دست یک رهبر جلوگیری می کند. در سال ۱۹۹۲ گفتم اقتصاد بازار می تواند این حس برتری طلبی را در مسیر مناسب هدایت کند. یک کارفرما می تواند هم صاحب ثروتی افسانه ای شود، و هم در خدمت بهروزی عموم مردم باشد. افراد برتری طلب قادرند در مسابقات مردان آهنین شرکت کنند، رکورد صعود به ارتفاعات هیمالیا را بزنند یا باارزش ترین شرکت اینترنتی دنیا را پایه بریزند.