"ماه ها، یکی پس از دیگری سپری می شد. من با کامیابی رو به رو شده بودم. راه به رویم گشوده بود. تنها یک چیز مانده بود و آن، کار بود و کار، و من وقت می گذراندم، و آکنده از خشم بودم و اندوه و رنج، و عذاب بیهوده درباره شرایطی که کتاب در شهر زادگاهم با آن رو به رو شده بود. و یا خود را در باد و غرور بسیار، به خاطر ستایش خوانندگان و منتقدان، تلف می کردم، و یا در اندوه و اضطراب و تلخی و گزش برآمده از مهملات و ریشخند آنان. برای نخستین بار، ماهیت یکی از بزرگ ترین تعارض های یک هنرمند را دریافتم و با ضرورت برخورد با این تعارض روبه رو شدم."