او در حالی شش هفته پس از پایان جنگ درگذشت که برای نوشتن جستاری دربارۀ بنیانهای رادیکالیسم آینده در آمریکا برنامه میریخت. اگر آدمها روح داشته باشند بورن هم روحی دارد، روح ریزهمیزۀ کجومعوج نترسی در خرقۀ سیاه که جستوخیزکنان در خیابانهای کثیف و قدیمی آجرفرش و سنگفرشی که در مرکز نیویورک هستند هنوز، با قهقههای بیصدا مستانه فریاد میزند: جنگ عامل موفقیت دولت است.
اگر به نحوی از انحا رندولف بورن ناگهان در دنیای امروز به زندگی بازمیگشت، به اندازۀ برخی کسانی که نمردهاند، تعجبزده یا تعجببرانگیز نمیبود. اما برای اجتناب از خطر نهفته در مقایسۀ دورههای تاریخی بهتر است بگوییم دنیا را گرفتار همان بلایای سابق یا حتی بدتر میدید. پیشتر در 1918، سال مرگ او، مثل حالا، جنگی جهانی، اروپایی درهمشکسته با مردمی گرسنه و مأیوس از خود بر جای گذاشته بود و به قول یکی از معاصران بورن، «آمریکایی به ستوه آمده از هراس و عدم مدارا و دسته¬های متعصب.» گرچه از دهۀ گذشته قابل تشخیص بود که لیبرالها همچون نیو ریپابلیک و نیشن در زمانۀ ما از دل جنگ سر برآوردهاند، چرا که علاوه بر حمایت تمامقد از طبقۀ حاکم، به سرسپردگی اعتیاد پیدا کردهاند و از فاصلۀ بعید خود با میراث خوداتکایی لیبرال یقین حاصل نمودهاند، میراثی که کسانی چون امرسون و ثورو مروجش بودند. اینها همان لیبرالهای زمان بورن هستند که تسلیم هیاهوی جنگ در راه اهداف پرطمطراق شده بودند، جنگی برای پایان دادن به همۀ جنگها؛ مصیبتی که امید داشتند زهر جنبههای وحشتناکترش کشیده شود تا بیبروبرگرد فقط خاکستر مردگان از آن باقی بماند.
دوران جنگ آرمان دولت را به صریحترین شکلی متبلور میسازد و از رویکردها و گرایشهای پنهانی آن پرده برمیدارد. در زمانۀ صلح معنای دولت در جمهوریای خلاصه میشود که آرایش نظامی به خود نگرفته، چرا که جنگ ذاتا عامل موفقیت دولت است. آرمان دولت این است که قدرت و نفوذی جهانشمول بر قلمروی خود داشته باشد. چنانکه کلیسا وسیلۀ رستگاری معنوی انسان است، دولت نیز وسیلۀ رستگاری سیاسی انسان پنداشته میشود. آرمانگرایی دولت خونی غنی است که در رگهای تمام اعضای ملت جریان مییابد. و دقیقا در زمان جنگ است که اضطرار وحدت بیش از هر زمان دیگری احساس میشود و ضرورت جهانشمولی امری پرسشناپذیر تلقی میگردد. دولتْ سازمانی از گلۀ انسانهاست که با رویکردی دفاعی یا تهاجمی در مقابل گلهای با سازمان مشابه عمل میکند. هرچه دفاع دشوارتر شود، این سازمان فشردهتر خواهد شد و نفوذ خود را با شدت بیشتری بر تکتک اعضای گله اعمال خواهد کرد.
جنگ یا دستکم جنگهای مدرن جمهوریهای دموکراتیک علیه دشمنی قوی ظاهرا تمام آرزوهای آرمانگراترین سیاستمداران را برای ملتها برآورده میسازد. شهروندان دیگر نسبت به حکومتشان بیتفاوت نیستند بلکه آحاد ملت از احساس زندگی و کنشمندی لبریزند. و بالاخره در مسیر تحقق کامل باهمستانی اشتراکی قرار گرفتهاند که هر فردی در آن بهگونهای از فضیلت کل بهرهمند است. در ملتی که وارد جنگ شده هر شهروند خود را با کل جامعه اینهمان میداند و اینگونه احساس میکند به قدرتی بیحدوحصر دست یافته. در نهاد یکایک افرادی که خود را با تمام وجود وقف جنگ میکنند، هدف و آرزوی دستیابی به آن باهمستان اشتراکی زنده است. تمایز قاطع میان جامعه و فرد تقریبا از میان میرود. در جنگ، فرد تقریبا با جامعۀ خود اینهمان میشود. و به خودباوری عظیمی میرسد، حسی شهودی که به او میگوید تمام افکار و احساساتش درست است، بنابراین، در سرکوب مخالفان یا دگراندیشان قدرتی بیهمتا دارد؛ خود را به نیروی تمام آن باهمستان اشتراکی پشتگرم میبیند. گویی فرد به منزلۀ موجودی اجتماعی در جنگ به غایت وجود خود میرسد.