عدازظهر دم کرده ی غیر قابل تحملی در شهر نیویورک بود، از آن روزهای گرمی که انسان از شدت عرق، عبوس و بی قرار می شود.
به هتل محل اقامت خود بر می گشتم و به محض اینکه سوار اتوبوس خیابان مدیسون شدم، از برخورد راننده ی اتوبوس خشکم زد.
او که مرد سیاه پوست میانسالی بود، با لبخندی مشتاقانه و لحنی دوستانه هنگام سوار شدن به من خوش آمد گفت: "سلام، حالتان چطور است؟".
خوش آمدی که در حین حرکت لاکپشت وار اتوبوس در میان ترافیک سنگین وسط شهر به هر کسی که سوار اتوبوس می شد می گفت و همه ی آنها را به اندازه من متعجب می کرد. بیشتر آنها که در خستگی و کسالت خود غرق بودند به خوشامد او پاسخ نمی دادند.
دانشمندان درباره قلب انسان اظهار داشته اند که سه سیستم مغزی مستقل ولی بسیار به هم پیوسته وجود دارد که همگی به روش خاص خود در آن به فعالیت اشتغال دارند. پژوهشگران دانش اعصاب برای کشف رمز عشق و نقاب از روی آن برداشتن، بین شبکه های نورونی مختص دلباختگی و علاقه و محبت و بالاخره مساله جنسی تفاوت هایی قائل هستند که هر یک با مجموعه ای از مواد شیمایی مغزی و هورمونی متفاوت از همدیگر، به تحرک می پردازد و جداگانه وارد مسیرهای نورال خاص خود می شود و چاشنی شیمیایی خاص خود را با عشق های جورواجور و متنوع در هم می آمیزد.
عشق و دلدادگی تاب مستوری ندارد و راز عاشق دلباخته را عیان می سازد و معلوم می کند منظور که بوده است و برای چه کسی، به خصوص هنگامی که از نظر غایب بوده است، دلتنگ گشته ایم. ولی احساس علاقه و محبت زمانی به وجود می آید که خود را مکلف بدانیم تا فردی را که عزیز می داریم و توجه و مراقبت از وی را واجب می شماریم، با دل و جان کمر به خدمتش بربندیم.
به هر روی، وقتی که دلبسته می شویم، تکلیف معلوم است که جدایی نارواست، ولی هنگامی که مراقب و حامی هستیم، باید در اجرای این وظیفه کوشا باشیم و در نهایت موضوع سوم - روابط جنسی است که تعریفی خاص خود دارد.
گرچه این هر سه چنان به هم تنیده اند که تعادل موزون و ظریفی برای بقای نسل به وجود آورده اند.