زه اوروکو مردی است که سال ها قبل در جوانی به محدوده ی پدرا آمده، می گفتند از شهر آمده است. او همیشه غمگین و در حرکت بود. او در قسمت های مختلف رودخانه زندگی کرده بود، ولی سرانجام این منطقه را پسندیده و برای همیشه در آن ماندگار شده بود. هرسال پولی برایش به لئوپولدینا فرستاده می شد و او به وسیله ی آن زندگی خود را می گذراند. زه با زنی بومی ازدواج کرد ولی حاصل این ازدواج فرزندی مرده بود. زه او را ترک کرد و قایقی به نام «روزینیا» را از یک سرخپوست خریداری کرد. از آن پس تمام دنیای زه را قایق پر می کرد. او با قایق حرف می زد و قایق به سوالات او پاسخ می داد. قایق همه چیز را می دانست و به زه منتقل می کرد. ولی حالا پس از چند سال دکتری به منطقه آمده بود و به دنبال زه می گشت. آمدن او ماجراهای جدیدی را به همراه داشت.
مرگ، همراه همیشگی ماست، و این مرگ است که به زندگی هر فرد، معنای حقیقی آن را می بخشد.
قایقی که به بندرگاه بسته شده، امنیت بیشتری دارد اما این، هدف وجود قایق ها نیست.