اگر زیر شیشهی میز تحریرتان یا روی دیوار اتاقتان یک نقشه داشته باشید، آن وقت با ذرهبین به گوشهی سمت چپ بالای نقشهتان یعنی شمالیترین نقطهی آن با دقت نگاه کنید، وسط جنگلی انبوه و سرسبز ساختمانی بزرگ میبینید که روی سردرش نوشته مدرسهی شبانهروزی اردوگاه سه کلهگاو با مدیریت آقای مدیرتراشی. اگر میخواهید بدانید در اردوگاه سه کلهگاو چه خبر است، یک گوشهی دنج پیدا کنید و بنشینید به خواندن.
گاهی ستارهی بختمان یکهو پیدایش میشود. یعنی شب میخوابیم، صبح بیدار میشویم و میبینیم قرار است ستارهی سینما بشویم و تازه یک مامان خفن پولدار و هنرمند هم پیدا میکنیم. اما وقتی تعدادمان زیاد بشود، درست مثل بچههای اردوگاه سه کلهگاو، آن وقت است که این ستارهی بخت بدبخت گیج و ویج میشود. اصلا ستارهی بخت آنقدر دست به دست میشود که خسته و درمانده فلنگ را میبندد. شاید هم همهمان دستهجمعی بشویم ستارههای کوچولویی که کنار هم میدرخشیم. کسی چه میداند؟!
کتاب اردوگاه سه کله گاو 3