تأملی بی نقص و اغلب خنده دار بر کامیابی و سعادت.
بسیار شایان توجه.
وقتی که مریلین رابینسون کتاب جدیدی می نویسد، رویداد بزرگی رخ می دهد.
چرا خانه ی به آن محکمی تا این حد به نظرش متروک و غمگین می آمد؟ با خودش گفت حتما عیب از نگاه منه. هنوز هم، هر هفت فرزند خانواده هر وقت که می توانستند به پدر سر می زدند، تلفن می کردند و پیغام، هدیه و گریپ فروت می فرستادند.
به بچه هایشان، از زمانی که توانستند مدادشمعی دست بگیرند و خط خطی کنند، یاد داده بودند که پدربزرگ و پدر پدربزرگ را به خاطر داشته باشند. اهالی شهر، بچه ها و نوه های باوفایشان به پدرش سر می زدند و اگر کشیش منطقه به دادش نمی رسید توانی برایش باقی نمی گذاشتند. دست آخر به ایمز می رسیم، رفیق شفیق پدر، همان که پدرشان سال ها بی چون وچرا تسلیمش بود.
اومدی خونه که بمونی گلوری. بله! گلوری دلش گرفت. پدرش ذوق کرده بود، بعد چشم هایش پر از اشک شد، دلش سوخت و این بار جور دیگری گفت «دست کم این دفعه که یه مدت می مونی مگه نه؟» بعد عصایش را به دست ضعیف ترش داد و ساک گلوری را از دستش گرفت. گلوری در دل گفت، خدایا، خدای بزرگ... تازگی ها همه دعاهایش این طوری شروع می شد، همین طوری هم پایان می یافت.
می توان گفت که هدف اصلی این ژانر، «زندگی بخشیدن به تاریخ» از طریق ساختن داستان هایی درباره ی گذشته یا یک دوره ی تاریخی خاص است.
کتاب قطور ولی داستان طولانی نیست. در یکنواختی گیرای داستان اتفاقات نه چندان هیجان انگیز ولی مهم هستند. جک به خانه ای پناه آورده که همواره از ترس قضاوتهای بی پایان ساکنانش از آن گریخته بوده است. چیزی که جک را از سایرین متمایز کرده تفکر او در مورد گناهان نابخشودنی است. او شاید حتی تا پایان داستان این حقیقت را که او هم مرد خوبی بوده است نپذیرفت و رفت. او خود را مقصر سرافکندی پدر و غمی همیشگی بر قلب او میدانست با این حال تلاشی بیهوده برای آوردن خانواده اش (که آخر داستان از آن پرده برداری میشود) به آن خانه داشت با این که میدانست که نه همسرش تمایلی به آمدن دارد و نه پدر تمایلی به قوم سیاهپوست نشان خواهد داد. پایان داستان غم انگیزتر از چیزی بود که به نظر میرسید. در سطرهای پایانی کتاب، رفتن جک طوری به قلم آورده شده که هیچ امیدی به بازگشت در دل خواننده بر جای نمیگذارد.
مریلین رابینسون مخاطب را مهمان داستانی ژرف و گیرا میکند . مریلین رابینسون با نثر موجزش مخاطب را وادار میکند که تا انتهای داستان لذت ببرد " خانه برای او نماد خوشبختی بود؛ خوشبختیِ بی چون و چرایی که در زندگی اش وجود داشت. حتی وقتی غمی از راه میرسید منکر این خوشبختی نمیشد. حتی وقتی که همسرش را از دست داد طوری از خانه حرف میزد که انگار همسرش هست ، پیر اما زیبا و زیبایی اش همان آرامش و شکوهی بود که آن همه سال به آنها هدیه کرده بود ، زیبایی ای که هر چشمی را توان دیدنش نبود " با همین نثر زیبا میتوان کتاب را یکنفس خواند . یکی از نقاط پررنگ داستان ، وجود جک بود خیلی اوقات دلش میخواست میتوانست به خواهر یا برادری اعتماد کند اما ... انگار گلوری و جک آمده بودند تا گذشته را به تماشا بنشینند و تلاش کنند کدورتهای گذشته فراموش شود اما خاطرات به همهی خانه سَرَک کشیده بود و اتش خشم ِ گلوری زبانه میکشید . حالا که آنها برگشته بودند پدر خم شده بود و جدی و مصمم و نمیتوانست این حجم از هیجان را در بازی تحمل کند . خانه علیرغم بارِ حزن انگیزی که بر شانه هایم گذاشت پرتویی از امید را به چشمانم نشان داد که پروردگار مهربان است و تمام ... این کتاب را حتما بخوانید و درس هایش را مزه مزه کنید بسیار تاثیر گذارست و میتواند زخمها را التیام دهد . #این_کتاب_را_از_قفسه_در_بیاور
مریلین رابینسون مخاطب را مهمان داستانی ژرف و گیرا میکند . خانه ، داستان تضاد میان نسلهاست . تضاد عشق، مرگ و ایمان است . مریلین رابینسون با نثر موجزش مخاطب را وادار میکند که تا انتهای داستان لذت ببرد . " خانه برای او نماد خوشبختی بود؛ خوشبختیِ بی چون و چرایی که در زندگی اش وجود داشت. حتی وقتی غمی از راه میرسید منکر این خوشبختی نمیشد. حتی وقتی که همسرش را از دست داد طوری از خانه حرف میزد که انگار همسرش هست ، پیر اما زیبا و زیبایی اش همان آرامش و شکوهی بود که آن همه سال به آنها هدیه کرده بود ، زیبایی ای که هر چشمی را توان دیدنش نبود " با همین نثر زیبا میتوان کتاب را یکنفس خواند . یکی از نقاط پررنگ داستان ، وجود جک بود خیلی اوقات دلش میخواست میتوانست به خواهر یا برادری اعتماد کند اما ... انگار گلوری و جک آمده بودند تا گذشته را به تماشا بنشینند و تلاش کنند کدورتهای گذشته فراموش شود اما خاطرات به همهی خانه سَرَک کشیده بود و اتش خشم ِ گلوری زبانه میکشید . حالا که آنها برگشته بودند پدر خم شده بود و جدی و مصمم و نمیتوانست این حجم از هیجان را در بازی تحمل کند . خانه علیرغم بارِ حزن انگیزی که بر شانه هایم گذاشت پرتویی از امید را به چشمانم نشان داد که پروردگار مهربان است و تمام ... این کتاب را حتما بخوانید و درس هایش را مزه مزه کنید بسیار تاثیر گذارست و میتواند زخمها را التیام دهد . #این_کتاب_را_از_قفسه_در_بیاور