داستانی عجیب، فوق العاده و مسحورکننده.
شکوهمند.
داستانی مسحورکننده درباره ی قدرت و ضعف، عشق و اسارت.
او طوری می خواند که انگار داشت جان همه ی افراد در اتاق را نجات می داد.
بعضی آدم ها به دنیا اومدند تا هنر عالی خلق کنند و بعضی هم به دنیا اومدند تا این هنر رو قدر بدونند. این واسه خودش یک جور استعداده، این که مخاطب باشی، چه بازدیدکننده ی یک گالری باشی و چه در حال گوش دادن به صدای بهترین سوپرانوی جهان. همه که نمی تونند هنرمند باشند. باید آدم هایی هم باشند که هنر رو می بینند، که به چیزی که شانس دیدنش رو داشتند، عشق می ورزند و قدرش رو می دونند.
هیچوقت زمان درست نبود و همیشه می تونست زمان درست باشه، بسته به این که چطور بهش نگاه می کردی.