کتاب «اخلاقشناسی و مرزهای فلسفه» اثر برنارد ویلیامز که اولین بار در سال 1985 منتشر شد، به عنوان اثری اساسی در فلسفه اخلاق معاصر شناخته میشود. این کتاب نقدی عمیق از نظریههای اخلاقی نظاممند ارائه میکند و در عوض یک رویکرد جایگزینی برای تفکر اخلاقی ارائه میکند. ویلیامز با به چالش کشیدن نظریههای اخلاقی غالب که فلسفه غرب را از دوران روشنگری شکل دادهاند، به ویژه نظریههای امانوئل کانت و فایدهگرایی استوارت میل آغاز میکند. او استدلال میکند که این نظریهها تلاش میکنند مبنایی جهانی و عینی برای اخلاق فراهم کنند، اما با انجام این کار، اغلب از پیچیدگیها و حقایق زندگی واقعی انسان دور میشوند. ویلیامز معتقد است که نظریههای اخلاقی نظاممند، زندگی اخلاقی را با تقلیل آن به مجموعهای از اصول یا قواعد که میتواند به طور کلی و جهانشمول اعمال میشوند، سادهتر میکند. او از این ایده انتقاد میکند که استدلال اخلاقی را میتوان به طور کامل از دیدگاهها و احساسات شخصی جدا کرد. موضوع اصلی کتاب، اهمیت «من» در تأمل اخلاقی است. ویلیامز استدلال میکند که تفکر اخلاقی باید در دیدگاه و تجربیات خود فرد ریشه داشته باشد. او بر نقش یکپارچگی شخصی و اهمیت داشتن یک زندگی صادقانه که به ارزش ها و تعهدات خود پایبند است، تأکید می کند. این تمرکز بر خود در تضاد با ماهیت غیرشخصی بسیاری از نظریه های اخلاقی پیشین است. ویلیامز در پرسش سقراطی «چگونه زندگی کنم؟» بازنگری می کند. او استدلال می کند که به این پرسش نمیتوان به اندازه کافی با نظریه های اخلاقی انتزاعی پاسخ داد. در عوض، نیازمند رویکردی ظریفتر است که پیچیدگیهای زندگی انسانی و ویژگیهای موقعیتهای فردی را در نظر میگیرد. ویلیامز معتقد است که تأمل اخلاقی باید بیشتر در مورد درک و پیمایش این پیچیدگیها باشد تا اعمال اصول جهانشمول اخلاقی. پس از نقد فایدهگرایی و اخلاق کانتی و بررسی نسبیگرایی و عینیگرایی در فلسفۀ اخلاق، کتاب با بحث از مرزهای فلسفه به پایان میرسد. فلسفه میتواند بینشها و ابزارهای ارزشمندی برای تأمل اخلاقی ارائه کند، اما نمیتواند به عمیقترین پرسشهای اخلاقی پاسخهای یقینی بدهد. در عوض، باید به این پرسشها از طریق ترکیبی از استدلال فلسفی، تأمل شخصی و درگیری با پیچیدگیهای زندگی بشری پرداخت.
کتاب اخلاق شناسی و مرزهای فلسفه