کتاب بی بهانه

Bi-bahane
کد کتاب : 145419
شابک : 978-6226504867
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 634
سال انتشار شمسی : 1403
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر
قسمت هایی از کتاب بی بهانه (لذت متن)
- کوهیار؟ چشم بسته جواب داد: - هوم؟ چه‌قدر دلم می‌خواست با کسی درددل کنم، امشب از همیشه بیش‌تر درد داشتم. می‌شد با کسی که مسبب تمام دردهایت است درددل کنی؟! شاید اولینش بودم... - چرا نمی‌پرسی کار مهمم چی بود که اومدم؟ حس کردم جا خورد ولی نه چشم باز کرد نه نگاهم کرد و فقط آهسته جواب داد: - عادت ندارم کسی رو مجبور به حرف زدن کنم، گفتی مهم نیست دیگه. دلگیر و دل‌شکسته مثل خودش آهسته زمزمه کردم: - اما یه عادت خیلی بد داری که آدم‌و قشنگ لال می‌کنی. پلک باز کرد ولی نگاهم نکرد و به تاریکی جاده چشم دوخت. در جایم کج و مایل به سمتش نشستم. - اومده بودم کمکم کنی، نیاز دارم یه بزرگت‌تر راهنماییم کنه. سمتم برگشت و خیره‌ام شد، از همان خیره شدن‌های نرم و آرام ولی بی‌کلام. - من یه غلطی کردم کوهیار، حالا هر کار می‌کنم به هر دری می‌زنم درست نمی‌شه. اخم ریزی کرد و انگار نگران شود زبان باز کرد: - چی شده؟ چطور می‌گفتم! حتی درددل کردن هم سخت بود با کوهیار! نگاه دزدیدم و این بار من به تاریکه جاده چشم دوختم. - تا حالا شده صد نفر جلو روت قد علم کنن که راهت‌و پیش نری؟ مکث کردم و آب دهانم را فرو خوردم. - یا تا حالا شده بخوای یه حرفی رو بزنی تا نوک زبونتم بیاد ولی بترسی از گفتنش؟ از واکنش طرف مقابلت و این‌که بعدش چی می‌شه. جواب که نداد از گوشه‌ی چشم دیدم نگاه ثابتش روی فرمان است. - یه روزی خیلی وقت پیشا به خودم... چه‌قدر سخت بود اعتراف! حتی این‌طور در لفافه و نیم‌بندش. لبم را با زبانم ‌تر کردم. - به خودم اجازه دادم یه نفر رو که یه جورایی برام جور نبود به دلم راه بدم. نفسم حبس شد و چشم بستم و ادامه دادم: - خیلی ناجور بود کوهیار، از اون ناجورا که برا جور شدنش باید دنیا رو به‌ هم می‌بافتم. چرا حرف نمی‌زد؟ جرئت نکردم چشم باز کنم ولی دیگر ادامه هم ندادم. اعتراف به این کوه سکوت، از من برنمی‌آمد و فقط برای بستن جمله‌ام گفتم: - نبافته باید بشکافمش... چون... چون شدنی نیست. لب گزیدم که بغضم نشکند و نگاهش کردم، هنوز خیره‌ی فرمان بود. - تو جای من باشی می‌شکافی؟...