کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟

How I met your father?
کد کتاب : 14568
شابک : 978-6002298447
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 126
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟ اثر مونا زارع

"چگونه با پدرت آشنا شدم؟" به قلم "مونا زارع"، اثری است طنز که در قالب نامه به نگارش درآمده است. "مونا زارع" که این داستان ها را در قالب ستون هفتگی طنز در روزنامه ی همشهری به انتشار می رساند، موفق شده مخاطبین زیادی را از آن جا با خود همراه سازد و همان مخاطبین در کنار خیل کثیری از استقبال کنندگان از کتاب، اثر "چگونه با پدرت آشنا شدم؟" را به یک اثر موفق طنز تبدیل کرده اند. نویسنده همان داستان هایی را که در روزنامه ی همشهری چاپ می شد، مورد بازنویسی قرار داده و به همراه یک پایان بندی متفاوت، به صورت کتابی مستقل به خوانندگان عرضه کرده است.
اثر در عین سادگی، ساعاتی مفرح را برای خواننده رقم می زند و او را به دنیای خیال پردازانه ی یک دختر جوان می برد. "چگونه با پدرت آشنا شدم؟" با شیوه ی روایی ساده، گرم و صمیمی، مواردی را مطرح می کند که کمتر در ادبیات داستانی طنز با آن ها شوخی شده و به این ترتیب نوعی پیشگام در زمینه ی پرداختن به مسائل کلیشه ای و شوخی با آن ها به حساب می آید. قهرمان داستان کتاب "چگونه با پدرت آشنا شدم؟" همانطور که از اسمش بر می آید، در این مجموعه که نامه وار نوشته شده، ماجرای شیرین آشنایی با شوهرش را با روایتی دوست داشتنی و طنازانه برای دخترش تعریف می کند و در خلال تعریف این ماجراهای خنده دار و شیرین، به خوانندگان و علی الخصوص دختران جوان، یک زاویه ی دید جدید و فضای صمیمی تر برای اندیشیدن به مقوله ی ازدواج ارائه می کند.

کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟

مونا زارع
مونا زارع برای اولین بار در سال ۶۹ در تهران چشمش به جمال زندگی روشن شده است. گرافیک خوانده اما عکاسی دوست داشته ولی دست آخر طنز نویس شد. در بی قانون و شهرونگ هنر نمایی کرده. و اولین کتابش را در سال ۹۶ به نشر چشمه سپرده: چگونه با پدرت آشنا شدم؟!
قسمت هایی از کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟ (لذت متن)
ساعت ۷ صبح جمعه بود که تصمیم گرفتم شوهر داشته باشم. چشم هایم کاملا باز نشده بود و قی بسته شده روی مژه ها پلک هایم را سنگین کرده بود. سرم را توی بالش فرو بردم و روی شکمم خوابیدم و تا بیست شمردم. چشم هایم را باز کردم و تکه ای از موهایم را دور بینی ام چرخاندم و دوباره تمرکز کردم. فایده ای نداشت. هیچ چیز دیگر نبود جز شوهر. دلم می خواست همان موقع، همان لحظه، یک نفر روی کرهٔ خاکی وجود می داشت که شوهر من می بود. از خواب که بیدار شدم، دیدم جایش خالی است. پدرت را می گویم. اولش مردد بودم نکند گیج خوابم و جای یک چیز دیگر خالی شده و من آن را با شوهرم اشتباه گرفته ام؟ خودم را از رخت خواب بیرون کشیدم و روبه روی آینه ایستادم. موهایم از عروسی دیشب پف کرده بود و ریمل دور چشم هایم قیافه ام را شبیه پاندا کرده بود. زبانم را بیرون آوردم و ته حلقم را نگاه کردم. امکان نداشت، اما مشکلم واقعا شوهر بود.