ما دائما بدون نقطه یا ویرگول فکر میکنیم، شبیه مونولوگ درونی شخصیت همین داستان.
این بهسادگی در داستان قابل لمس است زیرا ما تصویری از اینکه قهرمان داستان دارد برای برقراری ارتباط با افراد دیگر تلاش میکند تا داستانی را نقل کند، نداریم.
ما او را برهنه، خام و بدون نقاب در جلوی خود داریم. بدون اینکه حضور ما را حس کند، انگار فقط دارد بلندبلند فکر میکند، و در ذهنش هیچ تماشاگر و خوانندهای وجود ندارد.
کولت ترکیبی فراموشنشدنی از خشم و ناامیدی ترسیم کرده است، محیطی باشکوه و خواندی عمیق و نجاتبخش.
کتاب ما گرگ بودیم