مردی که دهان دارد اما حرف نمی زند لب دارد اما نمی بوسد مردی که با بینی اش هیچ چیزی را نمی بوید با گوش هایش چیزی را نمی شنود مردی با چشمان غمگین و بازوان بلند که نمی داند چگونه به آغوش بکشد مترسکی که گنجشک های من را فریب داده است
پشه ای شوهرش بازنگشت، و این همان چیزی ست که پس از نیمه شب، دردهایش را بیدار کرد زن از اثر انگشتانی قرمز و متورم بر گونه اش این را فهمیده بود
کنار سینه تو خم می شوم و بازدمت هایت را جمع می کنم برای روزهای خفگی ام
اشعار مرام المصری خیلی زیبا ازآنچیزی بود که فکر میکردم
ادبیات عرب بسیار جذابتر از اونی بود که فکر میکردم....اشعار بسیار دلکش و جذاب بودن.