یکی از دوست داشتنی ترین و زیباترین کتاب هایی که در این مدت خوانده ام.
اصیل، هوشمندانه و ضروری.
خواندن این کتای تا حدودی شبیه یک رقص آرام، عاشق شدن یا شنا کردن در اقیانوس در یک روز بارانی است.
می گوید: «می خوام از هم جدا بشیم.» اول فکر می کنم شوخی می کند. دوازده ساعت پیش در همین مکان بود که یکدیگر را ملاقات کردیم. با آرنجش ضربه ای به من می زند و می گوید: «هنری؟ یه چیزی بگو.» «چی بگم؟» «نمی دونم. درمورد هرچیزی که داری بهش فکر می کنی.» درحالی که سعی می کنم کمی جابه جا شوم و حالت نشسته بگیرم می گویم: «دارم به این فکر می کنم که کاملا غیرمنتظره بود و خیلی هم مزخرف. ما بلیت هواپیما خریدیم. بلیت بدون بازپرداخت و غیرقابل تعویض، بلیت هواپیما برای دوازدهم مارس.»
سمت راست لب خود را گاز می گیرد. خیلی تلاش می کنم به بوسیدنش فکر نکنم. «تو گفتی که من رو دوست داری.» می گوید: «البته که دوستت دارم» و سپس در ادامهٔ حرف های ناراحت کننده اش بر واژهٔ عشق تأکید می کند و ادامه می دهد: «ولی فکر نمی کنم عاشقت باشم. خیلی تلاش کردم. واقعا خیلی تلاش کردم.» این کلمات غم انگیزترین کلمات در تاریخ عشق می باشند. من واقعا خیلی تلاش کردم عاشقت باشم.
به جرات میگم یکی از بهترین رمانهای یانگ ادالت درمورد کتاب و کتابفروشی و افراد کتابخونه !:) اسم کتاب واقعا برازندشه آبی در زبان انگلیسی ارجاعیت به غم داره و توی سطر به سطر این کتاب اون رو حس خواهید کرد من هر دو ترجمه این کتاب رو خوندم و بنظرم نشر آموت ملموستر بود
کتاب کاملا تینیجری هستش مناسب تینیجرا ۱۱ تا ۱۵ سال این حدودا . متاسفانه من نتونستم از یه جایی به بعد ادامه بدم کتابو جذابیت نداشت برام . ولی اگر علاقه به این سبک دارید حتما بخونید مطمئنا لذت میبرید.
فصلهای این کتاب به صورت یکی در میون از زبان ریچل و هنری هست و بعضی از قسمتهای کتاب هم به نامههای کتابخانه نامهها اختصاص داده شده. این کتاب هیجان خاصی نداشت اما خوندنش اونقدر آرامش بخش بود و حس خوبی بهم میداد که باعث شد پنج روزه بخونمش. به قول کریستال ساترلند خواندن کلمههای آبی تیره حسی شبیه یک رقص آرام دارد. من این کتاب رو از نشر آموت خوندم و راضی بودم.
"آدمها بعد از مرگ، در افراد و چیزهایی که دوست داشتند ادامه پیدا میکنند" من این کتاب را با ترجمهی خانم نفیسه حسن زاده از نشر آموت خوندم. ترجمه روان بود ولی خب، سانسور داشت. کاش سایهی سانسور از صنعت نشر ما کم میشد... همین الان خوندن کتاب را تمام کردم.کتاب روان بود و خوب پیش میرفت. این یک نقد یا معرفی نیست... این صرفا احساسات من دربارهی "کلمههای آبی تیره" هستش: احساساتی هستند که من اونها رو با رنگ توصیف میکنم چون هیچ کلمهای برای اونها سراغ ندارم...حسی که در طول خوندن این کتاب داشتم یکی از اونها بود... این کتاب برای من آبی بود! پر از جملهها و واژههایی که زیرشون خط کشیدم و هایلایتشون کردم... پر از حاشیه نویسی و علامتگذاری و گمون میکنم این کار(علامت زدن و حاشیه نویسی) بزرگترین نوع احترامی بود که میتونستم به این کتاب بگذارم.دلم میخواد بنویسمشون و از طرفی انگار نمیشه!...نمیدونم... انگار متعلق به همون صفحات هستند نه جای دیگهای... این کتاب در واقع یه رمان نوجوانه ولی برای من وقعا دوستداشتنی بود. خوشحالم که خوندمش! پینوشت: کاش یه روز، یه کتابفروشی، با یه بخش "نامهها" پیدا کنم...
ممنونم از نظر قشنگ و تاثیرگذارتون 🥺✨ الان دیگه این کتاب رفت تو لیست خریدم...
من این کتاب رو دوست نداشتم چرا که بیشتر کتاب رو دیالوگهای تکراری داشت و گنگ بود ، از سری کتابهای الکی معروف شده
بیییی نظیر! خیلی خیلی حس خوبی داشت خوندنش و خیلی دوستداشتنی و زیبا بود دلتون نمیخواد تموم شه
در ابتدا باید بگم من کلمههای آبی تیره از انتشارات آموت با ترجمه خانم حسن زاده رو خریدم و مطالعه کردم و راضی بودم و دیگه اینکه به نظر من این کتاب و داستانش بیشتر برای سنین نوجوان جذابه اما به طور کلی بد نبود از اون دست کتاب هایی هست که حول یک کتابفروشی و اتفاقات درون اون میگذره