جین که به در خانه رسید شلی به او زنگ زد. گفت که پل نمیخواهد تا پیدا شدن قاتل، او در خانه بماند و بترسد. تصمیم داشتند به هتلی در پانزده کیلومتری آنجا بروند.
«از هتل خوشم نمیآد و تا وقتیکه پل خونه هست موندن اینجا اصلا برام مهم نیست، فردا منصرفش میکنم، ولی یه شام بیرون و فقط برای یه شب بد نیست.» شلی با صدایی آهسته اضافه کرد: «یه لباس شب خوشگل دارم که سوزی وادارم کرد بخرم...»
«بهش گفتی؟»
«نه.»
«به پلیس چطور؟»
«کارآگاه ونداین زنگ زد، ولی بهنظر نمیآد چیزی بدونن. یا دارن تو تاریکی کورمال حرکت میکنن یا اینکه نمیخوان دربارهی سرنخهاشون به ما چیزی بگن. باید برم! پل داره کلیدهاش رو صدا میده. فردا عصر برمیگردم. اون موقع باهات حرف میزنم.»