کتاب مزرعه ی کوزه گر

Il campo del vasaio
ادبیات پلیسی 14 - کاوشگری های کمیسر مونتالبانو
کد کتاب : 14980
مترجم :
شابک : 978-6001199967
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 272
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2009
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

برنده ی جایزه دشنه ی بین المللی انجمن نویسندگان ادبیات جنایی سال 2012

معرفی کتاب مزرعه ی کوزه گر اثر آندرآ کامیلری

مزرعه کوزه گر رمانی از آندره آ کامیلری است که در سال 2008 منتشر شد که در سال 2011 توسط استفان سرتارلی به انگلیسی ترجمه شد. این سیزدهمین رمان از مجموعه محبوب بین المللی بازرس مونتالبانو است.
پس از یک رویای نگران‌کننده، جایی که رئیسش بونتی آلدریگی با گریه به درگاه مونتالبانو می‌آید و التماس می‌کند که از مافیایی که قدرت سیاسی را گرفته و مافیوزو توتو رینا نخست‌وزیر شده است، پنهان شود و محافظت شود، بازرس توسط یک نفر از خواب بیدار می‌شود. کوبیدن کرکره پنجره به دیوار و کمی بعد با کوبیدن دیگری به در توسط کاتارلا که طبق معمول از پیدا شدن جسد خبر می دهد.
بازرس و افرادش، از جمله میمی آژلو، معاون مونتالبانو، زیر یک بارندگی مداوم و بین عوامل مختلف، موفق می‌شوند جسد را که درون کیسه‌ای تکه‌تکه شده و در مزرعه‌ای از گل که توسط سفال‌گرها استفاده می‌شود، بیرون بیاورند. مونتالبانو در تلاش برای درک اینکه چه اتفاقی برای معاونش می‌افتد، متوجه می‌شود که میمی با زن دیگری به همسرش خیانت می‌کند و در مورد مشغول شدن به فعالیت‌های پلیسی که او را تمام شب مشغول نگه می‌دارد دروغ می‌گوید. بنابراین بازرس از دوست سوئدی‌اش اینگرید کمک می‌گیرد و از او می‌خواهد تا میمی را دنبال کند و بفهمد که او چه می‌کند و زن دیگر کیست.

کتاب مزرعه ی کوزه گر

آندرآ کامیلری
آندره‌آ کامیلری (Andrea Camilleri؛ زادهٔ ۶ سپتامبر ۱۹۲۵ - ۱۷ ژوئیه ۲۰۱۹) یک نویسنده، پدیدآور و کارگردان تئاتر اهل ایتالیا است. وی از سال ۱۹۵۰ میلادی تاکنون مشغول فعالیت بوده‌است. او آثار متعددی از ساموئل بکت و لوئیجی پیراندلو را بر روی صحنه برده‌است. همچنین برندهٔ جوایزی همچون نشان شایستگی از جمهوری ایتالیا شده‌است.
قسمت هایی از کتاب مزرعه ی کوزه گر (لذت متن)
وقتی کاتارلّا استغاثه هایش را به درگاه بازرس تکرار می کرد، حتما خبر شومی در راه بود. «چی شده؟» «وای! وای، رئیس! همین الان فرماندار زنگ زد. انقدر عصبانی بود که مثل بوفالو دود از سوراخ های دماغش می زد بیرون!» «صبر کن ببینم، کات! کی به تو گفته وقتی بوفالوها عصبانی می شن، دود از دماغ شون می زنه بیرون؟!» «همه می دونن، رئیس! خودم هم تو فیلم ها و کارتون ها دیده ام!» «خیلی خب، خیلی خب! چی می خواست؟» «گفت باید برید دفترش، دفتر فرماندار، فوری همین حالا رئیس. اگر بدونید چه قدر عصبانی بود!» در راه مونته لوسا مدام در این فکر بود چرا بونتّی آلدریگی از دستش عصبانی است. این اواخر اوضاع به قدری آرام بود که اداره ی پلیس شبیه شهر ارواح شده بود؛ فقط چند مورد دزدی مسلحانه، چند مورد آدم ربایی، چند تا تیراندازی و چند تا هم سرقت ماشین و دله دزدی از دخل مغازه ها. تنها اتفاق قابل توجه اخیر پیدا شدن جسد توی کیسه بود و برای عصبانی بودن در آن خصوص هم هنوز خیلی زود بود. همین بازرس را بیش تر کنجکاو کرده بود تا نگران...