کتاب توطئه ی فلک سوم: کاوشگری های دانته آلیگیری

The Mosaic Crimes
ادبیات پلیسی 4
  • 43,000 تومان
  • تمام شد ، اما میاریمش 😏
  • انتشارات: قطره قطره
    نویسنده:
کد کتاب : 14974
مترجم :
شابک : 978-6001199462
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 386
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2004
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب توطئه ی فلک سوم: کاوشگری های دانته آلیگیری اثر جولیو لئونی

فلورانس، ژوئن 1300. جسد هنرمندی که صورتش از آهک پوشیده شده بود، در کنار موزاییکی که تقریبا تکمیل شده بود، کشف شد. دانته آلیگری، پیشوای تازه منصوب شده شهر فلورانس که روزی نویسنده دوزخ خواهد بود، در اولین تحقیقات رسمی خود در این پرونده حضور دارد. سرنخ های مبهم او را در مسیری پر از فتنه هدایت می کند. رازی که ممکن بود اگر هنرمند برای تکمیل کارش زنده می ماند، فاش می شد؟ آیا این فرمول یک کیمیاگر برای تبدیل سرب به طلا بود؟ یا هویت یک وارث تاج و تخت سوابی که شایعه آمدن او می تواند آرزوهای سیاسی پاپ بونیفاس، دشمن دانته را بر هم بزند؟ به زودی دانته با دانشمندانی آشنا می شود که به اصطلاح فلک ​​سوم را تشکیل می دهند. دانشمندان رشته های مختلف، به نظر می رسد که آنها به طور فزاینده ای با قتل موزاییک ساز و شهر محترم و فرهنگی فلورانس مرتبط هستند.

کتاب توطئه ی فلک سوم: کاوشگری های دانته آلیگیری

نکوداشت های کتاب توطئه ی فلک سوم: کاوشگری های دانته آلیگیری
Leoni''s first publication in English is a well-researched labyrinth of medieval Italian history and politics.
اولین کتاب لئونی به زبان انگلیسی هزارتویی از تاریخ و سیاست ایتالیا در قرون وسطی است.
Publishers Weekly Publishers Weekly

قسمت هایی از کتاب توطئه ی فلک سوم: کاوشگری های دانته آلیگیری (لذت متن)
از پشت خاک ریزها، فریاد فرمان ها و فحش و ناسزا به گوش می رسید. از یک طرف، سربازها می دویدند که از دیوار شکاف برداشته محافظت کنند و از طرف دیگر، مردان و زنان و کودکان که هرکدام چیزی از وسایل زندگی شان را به دوش می کشیدند وحشت زده به دنبال راهی برای فرار می گشتند. دو هم مسلک از دیوار فرود آمدند. به قلعه ی از دست رفته پشت کردند و در کوچه پس کوچه های مرکز شهر به راه افتادند. به سرعت از میان انبوه جمعیتی که به طرف بارانداز می رفتند راه باز می کردند. به بندرگاه که رسیدند، کشتی از پشت دیوار دفاعی بندرگاه، که هنوز پابرجا بود، در افق دیدشان ظاهر شد: کشتی سیاه دراز و کم ارتفاعی با بادبان و دو ردیف پارو. کمی به راست متمایل شده بود. ماهی ها دور ته تیر بلندش که با پایین رفتن آب دیده می شد جمع شده بودند. روی بادبان سفیدی که دور دکل پیچیده بودند رگه های قرمزی به چشم می خورد: صلیب قرمزرنگ بود، نشان فرقه ی سن جوآنّی. روی پرچم سیاهی که انتهای کشتی تاب می خورد طرح یک جمجمه و دو استخوان می درخشید. همه ی خدمه ی کشتی، مسلح، روی عرشه ایستاده بودند و با پاروهای شان اراذل و اوباشی را که می خواستند به هر قیمتی شده به عرشه برسند می تاراندند. دو مرد زدند به آب های کم عمق، کسانی را که در گل و لای افتاده بودند لگدمال می کردند و پیش می رفتند. به هر زحمتی بود خودشان را رساندند پای کشتی، درست زیر مجسمه ی روی دماغه. چیزی نمانده بود سرنیزه ی یکی از خدمه تن شان را بخراشد. فریادهای تهدیدآمیزش را می شنیدند. «به خاطر خدا! نمی خواهیم سوار شویم! فقط این صندوقچه را بگیرید!» مرد مسن تر رو به خدمه فریاد می زد و دیگری با نیرویی که استیصال در انسان بیدار می کند صندوقچه را بالای سرش گرفته بود.