اولین کتاب لئونی به زبان انگلیسی هزارتویی از تاریخ و سیاست ایتالیا در قرون وسطی است.
از پشت خاک ریزها، فریاد فرمان ها و فحش و ناسزا به گوش می رسید. از یک طرف، سربازها می دویدند که از دیوار شکاف برداشته محافظت کنند و از طرف دیگر، مردان و زنان و کودکان که هرکدام چیزی از وسایل زندگی شان را به دوش می کشیدند وحشت زده به دنبال راهی برای فرار می گشتند. دو هم مسلک از دیوار فرود آمدند. به قلعه ی از دست رفته پشت کردند و در کوچه پس کوچه های مرکز شهر به راه افتادند. به سرعت از میان انبوه جمعیتی که به طرف بارانداز می رفتند راه باز می کردند. به بندرگاه که رسیدند، کشتی از پشت دیوار دفاعی بندرگاه، که هنوز پابرجا بود، در افق دیدشان ظاهر شد: کشتی سیاه دراز و کم ارتفاعی با بادبان و دو ردیف پارو. کمی به راست متمایل شده بود. ماهی ها دور ته تیر بلندش که با پایین رفتن آب دیده می شد جمع شده بودند. روی بادبان سفیدی که دور دکل پیچیده بودند رگه های قرمزی به چشم می خورد: صلیب قرمزرنگ بود، نشان فرقه ی سن جوآنّی. روی پرچم سیاهی که انتهای کشتی تاب می خورد طرح یک جمجمه و دو استخوان می درخشید. همه ی خدمه ی کشتی، مسلح، روی عرشه ایستاده بودند و با پاروهای شان اراذل و اوباشی را که می خواستند به هر قیمتی شده به عرشه برسند می تاراندند. دو مرد زدند به آب های کم عمق، کسانی را که در گل و لای افتاده بودند لگدمال می کردند و پیش می رفتند. به هر زحمتی بود خودشان را رساندند پای کشتی، درست زیر مجسمه ی روی دماغه. چیزی نمانده بود سرنیزه ی یکی از خدمه تن شان را بخراشد. فریادهای تهدیدآمیزش را می شنیدند. «به خاطر خدا! نمی خواهیم سوار شویم! فقط این صندوقچه را بگیرید!» مرد مسن تر رو به خدمه فریاد می زد و دیگری با نیرویی که استیصال در انسان بیدار می کند صندوقچه را بالای سرش گرفته بود.
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
قصه جنایت درقرن ۱۳ م در فلورانس اتفاق میافته و به همین دلیل ارجاعات تاریخی زیادی برای خواننده داره که باید با دقت خونده بشه کتاب متفاوت و خوبی بود