کارآگاه کسی مداکس خسته و زخمی از نبردی سهمگین با قاتلی روانپریش (ماجرای جلد اول جوخهی قتل دوبلین: “در جنگل”) از جوخهی قتل دوبلین استعفا میدهد و با همکار سابقش، سم اونیل، وارد رابطهی عاطفی میشود. یک روز سم از صحنهی قتلی در اطراف دوبلین به کسی زنگ میزند و از او میخواهد خود را به آنجا برساند. وقتی کسی به محل قتل میرسد با دیدن چهرهی مقتول نزدیک است قالب تهیکند. مقتول با او مو نمیزند و گویی همزاد اوست. آنچه ماجرا را بغرنجتر میسازد این است که روی کارت شناسایی مقتول اسم لکسی مدیسون درج شده است؛ این اسمی است که کسی، وقتی بهعنوان مأمور مخفی کار میکرد، برای خودش انتخاب کرده بود. بدون هرگونه سرنخ، مظنون و اطلاعاتی دربارهی هویت واقعی مقتول، رئیس سابق کسی در واحد پلیس مخفی، فرانک مککی، سعی میکند کسی را متقاعد کند خود را بهجای مقتول جا بزند و پرده از هویت قاتل بردارد.
مجموعهی شگفتانگیز”جوخهی قتل دوبلین” گردآیهایی بینظیر از معماهای پیچیده، ظرافتهای داستانی، پیچشهای ادبی و توصیفهای روانشناختی است که در هر کتاب توأمان دو داستان را روایت میکند: یکی ماجرای قتلی بهغایتپیچیده و سربهمهر و دیگری داستان زندگی شخصی کارآگاه مسئول آن پرونده. بیشک تانا فرنچ با نگارش این گردآیه جای خود را در تالار مشاهیر ادبیات پلیسی تا ابد تضمین کرده است.
کتاب وفاشهر