بازگشت به صحنه ی سیرک پیش از آن که این تصویر از خاطر ما ناپدید شود و دلقک بیچاره برای همیشه ما را ترک کند، می خواهم چیزهایی بگویم که به سادگی و به طور صریح سفر مرا به سوی تئاتر شرح می دهد. اگرچه در «دوره ها» و «مراحل» مختلف سفر تمامی مکان هایی را که از آن ها دیدار کردم، این گونه نامیدم: تئاتر «نامتعارف»، تئاتر صفر، تئاتر ناممکن، تئاتر پایین ترین مرتبه، تئاتر سفر، تئاتر مرگ، اما همواره صحنه ی سیرک در پس ذهن من وجود داشته است. همه ی آن نام ها تنها آن را از بی مایگی آکادمیک و حماقت رسمی حفاظت می کند. آن ها مانند عناوین فصل های پی درپی هستند که مبارزه و پیروزی مرا بر نیروهایی که در سرتاسر سفر به سوی ناشناخته ها و ناممکن ها، برای به دام انداختن من کمین کرده بودند، شرح می دهند. برای نیمه ی پایانی قرن، صحنه ی سیرک بیچاره تقریبا فراموش و توسط عقاید کوته بینانه در خاطر ما سرکوب شده است، انقلاب های کانستراکتیویستی، بیانیه های سوررئالیستی، متافیزیک انتزاعی، هپنینگ ها، هنر محیطی، عقاید تئاتر باز یا مفهومی، ضد تئاتر، جنگ های بزرگ، آرزوها، هرزانگاشت ها و هم چنین شکست ها، ناامیدی ها و گمراهی های شبه علمی. امروز، پس از مبارزه ی بسیار، به وضوح می بینم که سفر من کامل شده است. حالا درمی یابم که چرا لجوجانه از پذیرفتن مراتب رسمی و سازمانی سر باز زده ام و چرا من و تئاترم با سرسختی از امتیازاتی که به همراه دستاوردهای یک موقعیت اجتماعی مطمئن به ما ارزانی می شد، اجتناب کرده ایم. تنها پاسخ ملموس به این پرسش این است که تئاتر من همواره به عنوان صحنه ی سیرک شناخته می شود.