"مدت زیادی راه رفتند. هریت چشم هایش را می مالید و خمیازه می کشید و بعد حسابی بداخلاق شد. مادر فرانکلین پتوی هریت را رویش کشید و یک شیرینی و کمی آبمیوه به او داد. ولی هیچ کدام هریت را خوشحال نکرد. هریت گریه سر داد. صدایش بلند و بلندتر می شد. فرانکلین گفت: «خیلی بد شد که سام اینجا نیست، او می توانست گریه هریت را بند آورد»."
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.