در این کتاب ژاک رانسیر نقد خود بر مدرنیسم و ضمیمه ی پسامدرن آن را به گونه ای ریش های مطرح میکند. او زمان تک خطی و انحصاری آنها را در تقابل با درهم بافتگی زمان مندی های جاری در روندهای تازه ی رهایی و انقلاب های هنری قرار داده و نشان میدهد که خود این تکثر به جنبه ی دوگانه ی زمان اشاره دارد زمان صرفا خطی نیست که از گذشته تا آینده ترسیم شده باشد بلکه شکلی از زندگی است که با سلسله مراتب دیرینه ای میان کسانی که وقت دارند و کسانی که وقت ندارند مشخص می شود این سلسله مراتب که در انگاره ی مارکسیستی پیش قراولان تداوم یافته و در مدرنیسم کلمنت گرینبرگ عیان شده همچنان بر اکنونی که به افسانه ی ضرورت تاریخی و متخصصان آن وابسته است حکم میراند در مقابل رانسیر نشان میدهد که گسست از مفهوم سلسله مراتبی زمان که امرسون در نگاه خود به شاعر جدید تقریر کرده بر تصور کاملا متفاوتی از امر مدرن دلالت دارد رانسیر تحقق این امر را در دو هنر حرکتی سینما و رقص میبیند هنرهایی که در ابتدای قرن بیستم تقابل میان آدمیان آزاد و ماشینگونه را به بهای نمایاندن شکاف بین انقلاب هنرمندان و انقلاب راهبرد پردازان برچیدند.
ژاک رانسیر (Jacques Rancière) (۱۹۴۰-) فیلسوف فرانسوی، استاد فلسفه در مدرسهٔ دانش آموختگان اروپا در ساس فی و استاد بازنشستهٔ فلسفه در دانشگاه پاریس (سن دُنی) است. نام وی پس از همکاری در نگارش مشترک خوانش کاپیتال (۱۹۶۸) به همراه فیلسوف مارکسیست ساختارگرا، لوئی آلتوسر بر سر زبانها افتاد. رانسیر در صفحاتی از مقالهٔ اول کتاب آزادسازی تماشاگر که عنوان کتاب هم هست، به زندگی خود و نسل خود اشاره میکند که در آن از یک سو باید به مبارزهٔ اجتماعی و چالشهای طبقاتی و کمک به کارگران میپرداخت و از سوی دیگر به عنوان یک محقق و استاد خود را جدا از این طبقه باز میشناخت. وی در این مرحله با خواندن متون تاریخی و خاطرات دو کارگر که روز فراغتشان را به نوعی به شهود و تحقیق روشنفکرانه میگذرانند برمیخورد که در او تأثیر عمیقی میگذارد: از این پس او باور دارد که کارگر با محقق یا مشاهدهگر تفاوتی ندارد و تنها کاری که باید کرد این است که او را از این جایگاه و پیشفرضهایی که او را در مقام ناآگاه مطلق قرار میدهد خارج کرد.