کتاب واپسین انسان

The Last Man
کد کتاب : 15480
مترجم :
شابک : 978-6003390034
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 120
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1957
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب واپسین انسان اثر موریس بلانشو

موریس بلانشو نویسنده، فیلسوف و منتقد در در فرانسه متولد شد. می گویند خانواده اش ثروتمند بود. در خانه ای ییلاقی در حومه کواین می زیست. صحبت درباره بلانشو بیشتر به گفتن درباره آثارش منتهی می شود، چرا که به زعم بلانشو هرقدر خواننده اطلاعات کمتری از نوینسده متن در اختیارش باشد، بی هیچ ارجاع دیگری غیر از خود متن، به گونه ای مستقل با متن بر خورد می کند و خود او نیز تا پایان عمر طولانی اش این گونه زیست. بلانشو به هیولای ادبی مشهور بود، اما با این حال کمتر کسی نشانی از او داشت. با همه این ها نوشته ها و افکار مکتو بانشو عمدتا مرجعی بود برای بسیاری از نویسندگان و منتقدان هم نسل و پس از خودش از هر طیف و رویکردی؛ از سوررئالیست ها و اگزیستانسیالیست ها گرفته تا فرمالیست ها و ساختارگرایان. بلانشو در مجامع حضور نداشت اما گفته ها و نوشته هایش نقل قول میشد. واپسین انسان (به آلمانی: der letzte Mensch) اصطلاحی است که از سوی نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت بیان شده است. مفهوم مورد نظر نیچه از «واپسین انسان»، خوارشمردنی ترین کسان است و کسانی که حقیر تر از انسان هستند. «واپسین انسان» یک کتاب داستانی در این زمینه است.

کتاب واپسین انسان

موریس بلانشو
موریس بلانشو (Maurice Blanchot) (زاده ۲۷ سپتامبر، ۱۹۰۷ - درگذشته ۲۰ فوریه، ۲۰۰۳) رمان‌نویس، نظریه‌پرداز ادبی، و فیلسوف فرانسوی بود.موریس بلانشو در تاریخ ۲۲ سپتامبر ۱۹۰۷ در کن (Quain) در یک خانواده مرفه زاده شد. در سال ۱۹۲۲ تحصیلات متوسطه خود را به پایان رساند. در همین سال معده وی تحت عمل جراحی قرار گرفت. طی عمل یک اشتباه پزشکی او را تا دم مرگ برد اما زنده ماند. تأثیر این اشتباه تا پایان عمر بر جسم وی ماند.بلانشو سپس تحصیلات خود را در رشته فلسفه در کشور آلمان تا سال ۱۹۲۵ ادامه داد. د...
قسمت هایی از کتاب واپسین انسان (لذت متن)
گاهی فکر می کردم که او به خاطر امنیتی که زن قادر بود برایش تضمین کند جذبش شده بود. آن نقطه ی مشخصی که اودوست داشت زن را ببیند گوشه ی دنجی نزدیک پیانو بود فقط یک عکسخانه و یک سرزمین خاطرات نبود بلکه در واقع جزیره ی پابرجا و کوچکی بود، سلولی فقط به اندازه ی آن ها. قویا محسور جهت اجتناب از فشارهای دهشت بار جهانی تهی و زمان متوقف. این گونه بود که دیدارهاشان برای من عذاب آور بود و رازوارتر از کسان دیگر. انگار که خودشان را در لحظه ای مقدس مسحور کرده بودند لحظه ای صرفا متعلق به آن ها نوعی تابوت ایستاده را تداعی می کرد که جداره ی فوقانی اش حیات زن بود.