کتاب گلستان سعدی

Sa'di's Golestan
قصه های شیرین ایرانی 8
کد کتاب : 15625
شابک : 978-6001752940
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 152
سال انتشار شمسی : 1396
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب گلستان سعدی اثر فرهاد حسن زاده

در جلد هشتم از مجموعه ی ارزشمند "قصه های شیرین ایرانی"، "فرهاد حسن زاده" به سراغ اثر درخشان شیخ اجل، "گلستان سعدی" رفته و قصه های دلپذیر و آموزنده ای را از این کتاب جاودان کهن برگزیده است. با وجود اینکه عنوان "گلستان سعدی" روی جلد این اثر به چشم می خورد و محتویات و ایده ی قصه ها نیز از همین شاهکار گرانبهای شیخ اجل استخراج شده، اما "فرهاد حسن زاده" در روایت این قصه ها از چنان سبک منحصر به فرد و بیان تازه ای بهره گرفته که مخاطب را عمیقا به وجد خواهد آورد. وی با ارائه ی طرحی جدید و فضایی نو از حکایات و روایات "گلستان سعدی"، "قصه های شیرین ایرانی" از این مجموعه را طوری عرضه می کند که گویی داستان های تمثیل وار گلستان در همین عصر و زمان اتفاق افتاده اند.
موقعیت هایی که "فرهاد حسن زاده" برای بازگوی داستان های "گلستان سعدی" به کار گرفته، بسیار ملموس و امروزی است و ورود وی به هر داستان، آن قدر خوشایند و لذت بخش است که مخاطب می پندارد داستان ها مستقیما توسط یک راوی و نقال خوش ذوق و خوش بیان برای او تعریف می شود. کتاب پیش رو که هشتمین جلد از مجموعه کتاب های "قصه های شیرین ایرانی" است، توسط انتشارات سوره ی مهر در صد و پنجاه صفحه به چاپ رسیده است که به دلیل بازنویسی متفاوت آن و به کار گیری واژه های آسان فهم و ساده به جای عبارت های دشوار و ترکیبات پیچیده، هدیه ی مناسبی برای کودکان و نوجوانان جهت آشنا کردن آن ها با این اثر جاودان و همچنین بهره بردن آن ها از محتوای ارزشمند کتاب می باشد.

کتاب گلستان سعدی

فرهاد حسن زاده
از نویسندگانی است که در تمامی حوزه های ادبی از داستان کودکان، نوجوانان تا رمان برای بزرگسالان دست به نگارش زده است.او نوشتن را از دوران نوجوانی با نگارش نمایشنامه و داستان آغاز کرد.از او تا کنون بیش از ۸۰ اثر چاپ شده است.
قسمت هایی از کتاب گلستان سعدی (لذت متن)
سیروس، هر روز توی خانه اش بازی با آتش را تمرین می کرد. خیلی سخت بود؛ اما او می دانست هر کار سختی با تمرین و پی گیری آسان می شود. یک هفته از تمرین او گذشته بود و او کم کم در این کار ماهر می شد. روزی حکیم بهلول که یکی از دانشمندان شهر بود، او را در حال تمرین دید. پیش او رفت و گفت: «می خواهم به تو نصیحتی بکنم.» سیروس دست از کار کشید و گفت: «می شنوم. بگو!» حکیم بهلول اشاره ای کرد به خانه ی او که از نی و چوب ساخته شده بود و گفت: «تو را که خانه نیین است، بازی نه این است.» سیروس با صدایی بلند خندید، دستی به بازوی او زد و گفت: «خیالت راحت، پیرمرد. خانه ام از نی و چوب است؛ ولی من هنرمندی ماهرم و این یعنی همه چیز. پس خیالت راحت باشد.» حکیم گفت: «به هر حال، وظیفه ی من گفتن بود.» و به راه افتاد. سیروس در جواب گفت: «وظیفه ی من هم نشنفتن.»