1. خانه
  2. /
  3. کتاب شهری که مردم آن با زانو راه می رفتند

کتاب شهری که مردم آن با زانو راه می رفتند

3.7 از 1 رأی

کتاب شهری که مردم آن با زانو راه می رفتند

Shahri Ke Mardom An Ba Zanou Rah Miraftand
انتشارات: سوره مهر
٪10
23000
20700
معرفی کتاب شهری که مردم آن با زانو راه می رفتند
نمای نزدیک:کتاب «شهری که مردم آن با زانو راه می رفتند» داستانی اقتباس شده از افسانه های عامیانه است که برای گروه سنی «ج» و «د» نوشته شده است. این کتاب روایت جهانگردی میانسال است که شهر و دیارش را ترک کرده تا دنیا را بگردد و تجربه کسب کند. جهانگرد به شهری عجیب سفر می کند که مردم آن با زانو راه می روند و او با دیدن این شهر و مردمان بسیار تعجب می کند. در این شهر که ظاهر آن با شهرهای دیگر تفاوت بسیار دارد، خانه های زشت و زیبا، فقیرانه و مجلل به چشم می خورد اما ارتفاع تمام ساختمان ها یکسان و کوتاه است. جهانگرد با پرسش از یکی از ساکنان شهر درمی یابد که بر شهر آن ها جادوگری حکومت می کند که قدش نصف قد یک آدم معمولی است و از زمانی که حاکم این شهر شده، قانونی وضع کرده که به موجب آن هیچ یک از اهالی شهر حق ندارد بلندتر از او باشد، در غیر این صورت پاهای آن شخص از زانو قطع می شود. جادوگر این شهر که مرد شکم گنده ای است، علاقه فراوانی به خوردن سوپ و آش دارد، جهانگرد نیز که محکوم به قطع پا شده است10 روز مهلت می خواهد و با عده ای برای پیدا کردن سوپی خوشمزه راهی می شود، در راه به پیرمرد درشت هیکل و بلندقدی برمی خورد که برای پذیرایی از آن ها چند کاسه سوپ می آورد اما طعم سوپ به دلیل استفاده از گیاهان و سبزی های جنگلی با دیگر سوپ ها متفاوت به نظر می رسد. جهانگرد از پیرمرد می خواهد که برای جادوگر از آن سوپ های خوشمزه درست کند و به دربار بیاید اما او چون قد بلندی داشته نمی پذیرد؛ سرانجام جادوگر قبول می کند که با پیرمرد قد بلند به دربار بیاید و برایش سوپ های خوشمزه درست کند. نهایتا هم جهانگرد و پیرمرد، پایانی خوش را برای این قصه رقم می زنند. «شهری که مردم آن با زانو راه می رفتند» قصه ای دلنشین و متناسب با ذهن و خیال یک کودک دارد. این داستان به شکلی غیر مستقیم و بی آن که اندرز صریحی بدهد، در ستایش آزادگی و در مذمت چاپلوسی و تملق است. تصویرگری های کاظم طلایی هم علاه بر انتقال این مفاهیم، به جذابیت کتاب افزوده است.
درباره محمدرضا سرشار
درباره محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار (زادهٔ ۲۳ خرداد ۱۳۳۲، کازرون) مشهور به رضا رهگذر، نویسنده و پژوهشگر و منتقد ادبی و گوینده برنامهٔ رادیویی قصه ظهر جمعه است. او در سال ۱۳۳۲ کازرون[۱] متولد شد. اما بیش از شش سال از سالهای اولیه کودکی را در این شهر سپری نکرد. او پس از اخذ دو دیپلم فنی و ریاضی و طی دورهٔ سربازی در کسوت سرباز معلم (سپاهی دانش) در سال ۱۳۵۴، با رتبه دوم در رشتهٔ مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت ایران مشغول به تحصیل شد اما به خاطر علاقه‌ای که به نویسندگی داشت موجب شد تا وارد عرصهٔ هنر شود و در سال ۱۳۵۹ در شیراز ازدواج کرد.
نخستین آثار قلمی سرشار (رهگذر) در سال ۱۳۵۲، در یکی از مجلات هفتگی ادبی، و اولین کتابش در سال ۱۳۵۵ به چاپ رسید. در مجموع، چهار عنوان کتاب و چند داستان کوتاه از سرشار، در دوران پیش از انقلاب متشر شد.
سرشار فعالیت سیاسی در دوران سلطنت دودمان پهلوی را با داستان‌های خود پی می‌گرفت. با وجود این، در دوران اوج‌گیری انقلاب ۵۷، در اواخر دوره صدارت تیمسار ازهاری دستگیر و اوایل نخست وزیری شاهپور بختیار، همراه با خیل زندانیان سیاسی کشور، آزاد شد.
در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال۵۷، حدود ۱۴۰ عنوان کتاب دیگر از وی، در قالب داستان، پژوهش، نقد و مباحث نظری ادبی، به شکل تألیف یا ترجمه، و تعدادی نیز (مانند سه شماره گاهنامه داستان، هفت مجلد قصه‌های انقلاب، دو مجلد «سه شنبه‌های دوست داشتنی» و …)به صورت گردآوری و ویرایش غلیظ، برای کودکان و نوجوانان و بزرگسالان منتشر شد.
مقالات مرتبط با کتاب شهری که مردم آن با زانو راه می رفتند
راهکارهایی برای علاقه مند کردن کودکان به کتاب خواندن
راهکارهایی برای علاقه مند کردن کودکان به کتاب خواندن
ادامه مقاله
ژانر فانتزی، پرورشگاه تخیل و خلاقیت
ژانر فانتزی، پرورشگاه تخیل و خلاقیت

زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب شهری که مردم آن با زانو راه می رفتند" ثبت می‌کند