کتاب داستان زندگی من

My Life
کد کتاب : 15691
مترجم :
شابک : 978-6227600209
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 126
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2002
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب داستان زندگی من اثر لائو شه

در اثر کوتاه "لاو شه"، نویسنده با توصیفی نیمه طنز و نیمه تلخ، زندگانی مردم و شهر پکن را در آغاز قرن بیستم روایت می‌کند. این دوره زمانی از تاریخ پر از تغییرات جذاب و تحولات سیاسی بود، که به وقوع افتادن امپراتوری چین و تبعات ناگزیر این تحولات عظیم منجر شد.

در این دوره، جامعه چینی آرام‌آرام عادات و رسوم قدیمی خود را در همه‌ی ابعاد زندگی، از مشاغل گرفته تا سرگرمی‌ها و حتی ذهنیت‌های اجتماعی، ترک کرده و با تغییرات جدید مواجه شده است. افراد معمولی، کارمندان دولتی و دریافت‌کنندگان حقوق در معرض یک زندگی بسیار سخت و یکنواخت قرار گرفته‌اند. در این شرایط، تنها پادزهری که به آدم‌ها امید می‌دهد، لبخند و شوخی است.

راوی داستان، که پنجاه ساله شده و تجربیات زیادی از زندگی داشته، با لبخندی بر لب داستان خود را شروع می‌کند. تلفیق لحن نیمه طنزی و نیمه تلخی در داستان به تاثیر زیبایی در آن می‌افزاید. انگار که زندگی به چنین شیوه‌ای جلوه داده می‌شود که بهترین راه برای رو به رو شدن با آن، خنده و لبخند زدن است.

کتاب داستان زندگی من

لائو شه
شو کینگچون (3 فوریه 1899 - 24 اوت 1966)، نام مردمی شیو، معروف به نام "لائو شه"، یک رمان نویس و دراماتور چینی بود.وی یکی از مهمترین چهره های ادبیات چینی قرن بیستم بود و بیشتر به خاطر رمانش ریکشا پسر و بازی چایخانه شناخته شده بود.او از قومیت Manchu بود، و آثار او به ویژه به دلیل استفاده واضح آنها از لهجه پکنی شناخته شده است.
قسمت هایی از کتاب داستان زندگی من (لذت متن)
در آن زمان، زیر فشار ضربه ها، بارها به کشتن خود فکر کردم، تحمل چنان وضعیتی در باور نمی گنجید! اما امروز وقتی یاد آن دوره از زندگی ام می افتم می بینم که آن نظم و آن آموزش به راستی همسنگ طلا ارزش داشت، زیرا وقتی می توانستیم آن سه سال را تحمل کنیم، هیچ چیز دیگری در دنیا نبود که نتوانیم تحمل کنیم. پس از آن هر چیزی را می پذیرفتیم مثلا می خواستید از من یک سرباز بسازید سرباز بسیار خوبی می شدم! دست کم در ارتش آموزش، زمانی معین دارد، درحالی که به جز زمان خواب، کارآموزها هیچ زمان استراحتی نداشتند. حتی وقتی به توالت می رفتم، همان طور چمباتمه زده از آن فرصت برای چرت زدن استفاده می کردم و روزهایی که کار تا شب هم طول می کشید، همان جا روی انبوه اشیا و وسایل دوروبرمان می خوابیدم. آن هم فقط برای سه یا چهار ساعت. یاد گرفتم با شتاب هرچه تمام تر غذایم را ببلعم، چون هنوز کاسه ام را تمام نکرده بودم که منتظر فریاد استاد یا زنش بودم، یا مشتریانی که سفارش داشتند. باید در نهایت ادب به مشتری ها خدمت می کردم و با دقت بسیار می کوشیدم درست مانند استاد مشتری را متقاعد کنم که قیمت کالای ما به دلیل کیفیت بالایی که دارد، ثابت است. اگر نمی توانستم در چشم به هم زدنی خوراکم را تمام کنم. تمام عمر در دوران کارآموزی مانده بودم!