وقتی از جلوی مغازه پوشاک مردانه رد می شدم، پاهایم از رفتن بازماند. به یاد حرف هایی افتادم که صاحب پمپ بنزین زده بود. مثل همیشه لایه سفیدی از گرد و غبار روی ویترین مغازه نشسته بود. داخل مغازه مردی روی میز چرخ خیاطی قوز کرده بود و داشت با پایش رکاب می زد. چشم هایش گود افتاده و گونه هایش برجسته بود. شباهتی به ژاندارم ارتش نانجینگ نداشت. البته خوب که فکرش را کردم، آدم با آن قیافه همه جا پیدا می شد. در واحد های نظامی قرارگاه توتوری، میان کهنه سربازها و هم قطاری های خودم نیز قیافه های روستایی مثل او زیاد دیده بودم و...
کتاب خواندنی با ترجمه خیلی خوب
ترجمه از متن ژاپنی هست در ضمن ۱۹۰ صفحه س.
وقتی یک کتاب باعث پی بردنت به جنایتی هولناک در تاریخ میشه...خوندن این کتاب تجربه ای بی نظیر برام بود که چشم من یکیو به یک موضوع وحشتناک در تاریخ باز کرد و خوشحالم از خوندنش، این یعنی کتاب پیش رو در کنار سرگرم کردم من رسالتشو به زیبایی به انجام رساند... آدمای معمولی دور و برمون میتونن روزگاری گذشتهی تاریک و دهشتناکی داشته باشن...
خیلی خوبه حتما بخونید
من کتاب رو با ترجمه مهرداد علی بابایی از انتشارات نگاه خوندم. ترجمعه واقعا خوب بود.
خیلی عالی بود توصیه میکنم