گرچه به دلیل دل سپردگی به اصل و تبار الجزایری ام، نمی توانم منش برخورد قشر سرسپرده به ظلم را نیز نادیده بگیرم که سبب تشدید رنج و محنت قبایل عرب این کشور شده و مردم فرانسه را به واسطۀ دلبستگی های فرهنگی و اجدادی به این سرزمین اندوهگین کرده است و مهم تر از آن، باعث تشدید نفوذ سرمایه داری نوین در این منطقه شده است. چنین وضعیتی در نهایت منافع فرانسه و جهان غرب را به خطر خواهد انداخت و این به نفع هیچ یک از طرفین نیست.بی تردید قرار گرفتن در چنین جایگاهی، به مذاق هیچ یک از طرفین مخاصمه خوش نمی آید و به خوبی می دانم که هر یک از آنها، چه برداشتی از این نظراتم خواهند داشت. از اینکه نمی توانم به خودم بقبولانم که به عقیده یا احساسی متناقض با افکارم تظاهر کنم، صمیمانه پوزش می طلبم. در همین راستا، هیچ یک از طرفین نیز مطلوب من نیستند. این موضوع که با کمال تأسف، دریافته ام جبهۀ سوم (جایی در میانۀ نبرد این دو جناح، جایی که می توان با آرامش دربارۀ این شرایط سخت تأمل کرد) اندک اندک در حال رنگ باختن است، شک و تردید جدی نسبت به آگاهی و وثوقم در مورد مسائل و متقاعد شدنم به اینکه دلیل اصلی حماقت های همگی ما، نحوۀ عملکرد فاقد ابتکار جامعۀ سیاسی و روشنفکری است، در نهایت سبب شده تا با هیچ یک از طرفین احساس نزدیکی نکنم. در نتیجه تصمیم گرفتم از شرکت در بحث و جدل های بی پایان طرفین منازعه (که تنها پیامد واقعی اش شعله ور شدن آتش درگیری میان مردم الجزایر و تعمیق اختلافات در فرانسه ای بود که همین حالا نیز درگیر نفرت پراکنی و فرقه گری است) دوری جویم.
پیش از هر چیز، باید اعلام کنم هنوز به آن درجه از اعتماد به نفس نرسیده ام که گمان کنم پاسخ تمام پرسش ها را در اختیار دارم. البته برای احتراز از چنین جنگ و جدل های عریان، دلایل دیگری نیز دارم. بنابراین باید اعتراف کنم تروریسم ریشه دوانده در الجزایر بر دیدگاه کلی من اثر شگرفی گذاشت. زمانی که سرنوشت گروهی از زنان و مردان، به طور مستقیم یا با واسطه، به مقاله هایی پیوند می خورد که نویسنده در کمال آسایش و با یاری از دانش شخص دیگری آنها را نوشته، پس باید در قمزدن بسیار محتاط بود و تمام جوانب آن را سبک و سنگین کرد. با وجود این که تا حد ممکن از پا گذاشتن در این عرصۀ خطرناک اجتناب ورزیده ام، اما باز گمان می کنم با انتقاد از خط مشی شورشیان در واقع به آتش افروزان بی شرم تراژدی الجزایر یاری رسانده ام. از سوی دیگر بیم این را دارم که با بازخوانی آثار برجامانده از خطاهای سهوی فرانسه در این عرصه، برای دیوانگان جنایت پیشه عذر و بهانه تراشیده باشم که به میان مردم بی گناه نارنجک پرتاب کردند (افرادی که شاید از قوم و خویشان خود من بوده باشند). با وجود اینکه چنین مواردی را با چشمان خودم شاهد بودم، اما باز هم لازم است که معنای آن را بیشتر توضیح دهم. افرادی که با موقعیت توصیف شده برخورد نداشته باشند به احتمال فراوان قادر نخواهند بود به راحتی در موردش قضاوت کنند. آنهایی هم که چنین وضعیتی را تجربه کرده اند، متأثر از طرز فکری قهرمان مدارانه، به شدت معتقدند که بهتر است برادران شان کشته شوند تا اینکه اصول و عقایدشان از میان رود. من دورادور آنها را تحسین می کنم، زیرا در ذاتم قرابتی با جنم چنین انسان هایی احساس نمی کنم.
از تمام افرادی که با خواندن این نوشته ها رنجیده خاطر شده اند، می خواهم که اندیشه های ایدئولوژیک خود را برای لحظاتی کنار بگذارند و بی طرفانه فکر کنند. ممکن است برخی به درستی پی آن باشند که نام کشورشان با عدالت عجین باشد. اما آیا کسی می تواند در میان ملتی به اسارت گرفته شده که افکاری منسوخ دارد، عادلانه و آزادانه زندگی کند؟ آیا همسان دانستن نام یک ملت با مفهوم مرگ تاریخی عملی صحیح محسوب نمی شود؟ برخی دیگر نیز می خواهند کشورشان از نظر فیزیکی برابر تمام کشورهای جهان مصون باشد و آنها نیز اشتباه نمی کنند. اما آیا ممکن است که فردی بدون رعایت عدالت دربارۀ دیگران، قادر به زندگی میان انسان ها باشد؟ فرانسه به دلیل ناتوانی در حل این وضعیت دشوار رو به موت است. گروه نخست مضمونی کلی را به قیمت چیزی خاص می خواهند و گروه دوم، چیزی خاص را به قیمت مضمونی کلی. گرچه هر دوی آنها کمابیش با یکدیگر هم داستان هستند. پیش از آنکه به بررسی جامعۀ بشری بپردازیم، لازم است نگاهی به گروه های ملی نیز داشته باشیم. اگر دنبال حفظ گروه های ملی هستیم، باید درهای آن را رو به مفاهیم جهانی باز بگذاریم. به طور مشخص اگر هدف تان تسلط فرانسه بر هشت میلیون انسان خاموش الجزایری باشد، پس منتظر نابودی فرانسه باشید. اگر هم پی استقلال الجزایر از فرانسه هستید، فروپاشیدن هر دو کشور اجتناب ناپذیر به نظر می رسد. تنها در حالتی که مردم فرانسه و اعراب سر حل اختلافات شان به توافق برسند، آینده ای روشن برای فرانسه، اعراب و کل دنیا متصور خواهد بود.