داستانی سرشار از دسیسه و پیچ و خم های سرنوشت.
کاوشی غنی در اسطوره، احساس و وفاداری.
مخاطب وارد دنیایی اسطوره ای می شود اما در عین حال، احساسی بسیار واقعی از همدلی را نسبت به شخصیت ها پیدا می کند.
کوه های من اینگونه اند: آن ها احساسی توأمان از میل به خانه ماندن و شوق سفر کردن را به وجود می آورند، مکانی برای سکنی گزیدن و گذر کردن هستند، مکانی هستند که در آن، شیر و عسل بر روی زمین جاری است، اما خون هم همینطور. نه بهشت اند و نه جهنم. برزخ اند.
آیا به دنبال حقیقت پشت افسانه نرفته بودم؟ زمانی که فکر کردم به قلب حقیقت رسیده بودم، او یک افسانه بود.
تقدیر از درون ما می گذرد و می گذرد، مانند سوزن کفاش که از چرم در دستانش عبور می کند.
داستان در چنگ کلیشههای معمول گرفتار بود و تقریبا در هیچ جا توانایی اینکه بتونه خواننده رو غافلگیر کنه نداشت اما در بخشهایی از کتاب توصیفات جالبی از اتفاقات و احساسات جاری در درجریان زندگی به میان آمده که خواندنیست
کتاب با روایتی آشنا و تم شرقی زندگی روستایی در دوران خانها و ماجرای قتل یک خلفیه ترجمه خوب و روانی داشت