نشسته ام در کافه ای ژاپنی. چای سبز غلیظی در فنجان شیشه ای دردار دارد کم کم دم می کشد و باران بی وقفه می خورد به سقف سفالی و شره می کند بر ساقه های سبز بامبوهای پشت پنجره. سه زن مسن ژاپنی در میز روبه رویی با هم آرام پچ پچ می کنند و می خندند و در آرامشی غریب با هاشی هایشان سوپ رشته می خوردند و...