ترزا : لورنتسو از هشت سالگی به بعد دیگه نامه ننوشته . آخرین نامه ئی که نوشته ، در هشت سالگی ، به پاپانوئل بوده که ازش یک کلاه آتش نشانی خواسته. کلاهه هیچوقت به دستش نرسیده، اون هم دیگه نامه ننوشته . آگهی / ص 18
لورنتسو : زنها خیلی زود دوست می شند. یه ماهه می شند دوست جون جونی. دوستی مردها بتدریج شکل می گیره،آهسته آهسته. فقط یک حس رو میشناسم که ناگهانی و مضمحل کننده است : عشق. آگهی / ص 46
ترزا : آدمها وقتی راضی و خوش حال اند مدام تعجب می کنند که چی شده بخت بصیرت به خرج داده و اون ها رو خوشبخت کرده.اما وقتی ناراضی و بدحال اند، یک دفعه به نظرشون می آد بخت عجب کور ئه. کور و ابله. و این کور و ابله بودن بخت به نظرشون طبیعی هم می آد. از نظر آدم ها، بدیهی است که ناشادی و بدحالی امری طبیعی است. هیچ کس از این جهت تعجب نمی کنه. آگهی / ص 54
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.