1. خانه
  2. /
  3. کتاب الهی نامه

کتاب الهی نامه

3.5 از 1 رأی

کتاب الهی نامه

Elahi-Nameh
٪15
1200000
1020000
معرفی کتاب الهی نامه
"الهی نامه" اثر درخشان دیگری است از شیخ "فرید الدین محمد بن ابراهیم نیشابوری" ملقب به "عطار نیشابوری" که در دسته آثار منظوم وی قرار می گیرد. این اثر در ابتدا "خسرونامه" نام داشت اما بعد ها با عنوان "الهی نامه" شناخته شد. "الهی نامه" که بیش از شش هزار و پانصد بیت را در خود جا داده، به رسم دیگر آثار ادبی آن زمان، با مناجات و ستایش نبی اکرم (ص) و مدح خلفای زمانه آغاز شده است.
"عطار نیشابوری" این کتاب را در بیست و دو بخش به نگارش درآورده و قالب نگارشی اثر، مناظره ای است که یک پدر با پسرانش داشته و هر یک از این پسران از وی چیزی خواسته اند. داستان از این قرار است که خلیفه ی دانا و توانمند، شش پسر داشت که از آموختنی ها و داشتنی ها چیزی نمانده بود که یاد نگرفته باشند یا دلشان بخواهد و نداشته باشند. با این حال هر پسر در قلب خود آرزویی می پرورید و از ناکامی خود سخت در غم و اندوه بود. پدر این چنین با پسرانش سخن گفت که اگر او را از امیال و خواسته های خویش آگاه سازند، شاید بتواند آنان را به سوی کامیابی رهنمون شود و این چنین شد که پسران سفره ی دل را نزد پدر گشودند و هر یک خواسته ی خود را بر زبان راندند. یکی عاشق و دلباخته ی دختر شاه پریان و دیگری شیفته سحر و جادو، این یکی در طلب آب حیات و آن دیگری در طلب جام جم، این در جستجوی انگشتر سلیمان و آن هم به دنبال کیمیا. به این ترتیب پدر با پندهای حکیمانه اش، به یاری فرزندان می شتابد و به آن ها نشان می دهد که چه چیز از اهمیت واقعی برخوردار است. نسخه ی پیش رو از "الهی نامه" با تصحیح استاد "محمدرضا شفیعی کدکنی" در اختیار خوانندگان قرار گرفته است.
درباره فرید الدین عطار نیشابوری
درباره فرید الدین عطار نیشابوری
فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری مشهور به شیخ عطّار نیشابوری (۱۱۴۶م/۵۴۰ق -۱۲۲۱م/۶۱۸ق) یکی از عارفان و شاعران ایرانی بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم است. او در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابور زاده شد و در ۶۱۸ هجری به هنگام حملهٔ مغول به قتل رسید.
قسمت هایی از کتاب الهی نامه

چو پیش یوسف آمد ابن یامین نشاندش هم نفس بر تخت زرّین/ نشسته بود یوسف در نقابی که نتوانی نهفتن آفتابی/ چه می دانست هرگز ابن یامین که دارد در بر خود جان شیرین/ گمان برد او که سلطان عزیزست چه می دانست کو جان عزیزست/ اگر او در عزیزی جان نبودی عزیز مصر جاویدان نبودی/ چه گر یوسف نشاندش در بر خویش ز حرمت بر نیاورد او سر خویش/ سخنها گفت یوسف خوب آنجا خبر پرسید از یعقوب آنجا/ یکی نامه بزیر پرده در داد ز سوز جان یعقوبش خبر داد/ چو یوسف نامه بستد نام زد شد وز آنجا پیش فرزندان خود شد/ چه گویم نامه بگشادند آخر بسی بر چشم بنهادند آخر/ دران جمع اوفتاد از شوق جوشی برآمد از میان بانگ و خروشی/ بسی خونابهٔ حسرت فشاندند وزان حسرت بصد حیرت بماندند/ بآخر یوسف آنجا باز آمد بتخت خود بصد اعزاز آمد/ زمانی بود و خلقی در رسیدند میان صفّه خوانی برکشیدند/ چنین فرمود یوسف شاه محبوب که جمع آیند فرزندان یعقوب/ ولی هر یک یکی را برگزینند بیک خوان دو برادر در نشینند/ چنان کو گفت بنشستند با هم نشاندند ابن یامین را بماتم/ چو تنها ماند آنجا ابن یامین ز یوسف یادش آمد گشت غمگین/ بسی بگریست از اندوه یوسف بسی خورد از فراق او تأسّف/ ازو پرسید یوسف شاه احرار که ای کودک چرا گرئی چنین زار/ چنین گفت او که چون تنها بماندم ازین اندوه خون باید فشاندم/ که بودست ای عزیزم یک برادر من و او هم پدر بودیم و مادر/ کنون او گم شدست از دیرگاهی بسوی او کسی را نیست راهی/ اگر او نیز با این خسته بودی بخوان با من بهم بنشسته بودی/ بگفت این و یکی خوان داشت در پیش همه پر آب کرد از دیدهٔ خویش/ نچندانی گریست از اشک دیده که هرگز دیده بود آن اشک دیده/ چو یوسف آنچنان گریان بدیدش چو جان خود دلی بریان بدیدش/ بدو گفتا که مگوی ای جوان تو مرا چون یوسفی گیر این زمان تو/ که تا هم کاسه باشم من عزیزت ز من هم کاسهٔ بهتر چه چیزت/ زبان بگشاد خوانسالار آنگاه که این کاسه پر اشک اوست ای شاه/ بگو کین اشک خونین چون خوری تو روا داری که نان با خون خوری تو/ چنین گفت آنگهی یوسف که خاموش که خون من ازین غم می زند جوش/ دلم گوئی ازین خون قوت جان یافت چنین خونی بخون خوردن توان یافت/ یتیمست او و جان می پرورم من اگر خونی یتیمی می خورم من/ چنین گفتند فرزندان یعقوب که خردست او اگرچه هست محبوب/ نداند هیچ آداب ملوک او بخدمت چون کند زیبا سلوک او/ ازان ترسیم ما و جای آنست که خردی پیش شاه خرده دانست/ چنین آمد جواب از یوسف خوب که شایسته بود فرزند یعقوب/ کسی کو را پدر یعقوب باشد ازو هرچیز کآید خوب باشد/ پس آنگه گفت هان ای ابن یامین چرا زردست روی تو بگو هین/ چنین گفت او که یوسف در فراقم بکشت وزرد کرد از اشتیاقم/ بدو گفتا که گر شد زرد رویت پشولیده چرا شد مشک مویت/ چنین گفت او که چون مادر ندارم پشولیدست موی و روزگارم/ پس آگه گفت چون دیدی پدر را که می گویند گم کرد او پسر را/ چنین گفت او که نابینا بماندست چو یوسف نیست او تنها بماندست/ جهانی آتشش بر جان نشسته میان کلبهٔ احزان نشسته/ ز بس کز دیده او خوناب رانده ز خون و آب در گرداب مانده/ چو از یوسف فرا اندیش گیرد دران ساعت مرا در پیش گیرد/ چگویم من که آن ساعت بزاری چگونه گرید او از بیقراری/ اگر حاضر بود آن روز سنگی شود در حال خونی بی درنگی/ چو از یعقوب یوسف را خبر شد بیکره برقعش از اشک تر شد/ نهان می کرد آن اشک از تأسف که آمد پیگ حضرت پیش یوسف/ که رخ بنمای چندش رنجه داری که شیرین گوئی و سر پنجه داری/ چو از اشک آن نقاب او بر آغشت ز روی خود نقاب آخر فرو هشت/ چو القصّه بدیدش ابن یامین جدا شد زو تو گفتی جان شیرین/ چو دریائی دلش در جوش افتاد بزد یک نعره و بیهوش افتاد/ بصد حیلة چو باهوش آمد آنگاه ازو پرسید یوسف کای نکو خواه/ چه افتادت که بیهوش اوفتادی بیفسردی و در جوش اوفتادی/ چنین گفت او ندانم تو چه چیزی که گوئی یوسفی گرچه غریزی/ بجای یوسفت بگزیده ام من تو گوئی پیش ازینت دیده ام من/ به یوسف مانی از بهر خدا تو اگر هستی چه رنجانی مرا تو/ من بی کس ندارم این پر و بال نمی دانم تو می دانی بگو حال/ کسی کین قصّه ام افسانه خواند خرد او را ز خود بیگانه داند/ ترا در پردهٔ جان آشنائیست که با او پیش ازینت ماجرائیست/ اگر بازش شناسی یک دمی تو سبق بردی ز خلق عالمی تو/ وگر با او دلی بیگانه داری یقین طور مرا افسانه داری/ دل تو گر

مقالات مرتبط با کتاب الهی نامه
آثار کلاسیک کوتاه، فرصتی برای آشتی با کتاب خواندن
آثار کلاسیک کوتاه، فرصتی برای آشتی با کتاب خواندن
ادامه مقاله
آشنایی با 10 شاعر برجسته در ادبیات فارسی
آشنایی با 10 شاعر برجسته در ادبیات فارسی

. نبوغ و درخشش این شاعران در بیان جنبه های اساسی زندگی انسان و به تصویر کشیدن قدرت دگرگون کننده ی عشق، در طول زمان طنین انداز بوده

نظر کاربران در مورد "کتاب الهی نامه"
1 نظر تا این لحظه ثبت شده است

غربیان هفت شهر عشق الله را گشتند و ما هنوز در خم پس کوچه‌های تاریک آیات و روایات و احادیث انبیاء و اولیاء و تفاسیر قطور و پرحجم و بی محتوای آنها پرسه می‌زنیم.نه تنها لامکان لازمان یا بیمکانی و بیزمانی بلکه مکان و زمان هم از صفات باری تعالی اند و هردو به ظهور رسیده و هرکدام نیمی از واقعیت عینی را تشکیل داده اند. همچنین نه تنها روح بلکه ماده هم امر خداوند می‌باشد. الله یا هو یا خدانه تنها اول و آخر بلکه وسط اول و آخرهم می‌باشد.لا چیزی الا یک چیز واحد؛ بیانگر توحید حقیقی می‌باشدو نه لا اله الا الله

1400/07/11 | توسطلوسی - کاربر سایت
3
|
پاسخ ها

افراط و تفریط همیشه توسط بزرگان نهی شده.امیدوارم هیچ کس از آنطرف بوم نیفتد.

1400/11/16|توسطمهدی - کاربر سایت
2

همانگونه که شیخ عطار در مورد پیامبر اکرم (ص) فرموده :"آفتاب شرع و دریای یقین//نور عالم ، رحمه للعالمین " انبیا نور جهان هستند برای هدایت سرگشتگان عالم. تعلیمات آنها مایه هدایت و روشنی است نه گمراهی و تاریکی. و اینکه " افراط و تفریط همیشه توسط بزرگان نهی شده. امیدوارم هیچ کس از آن طرف بوم نیفتد. "

1400/11/16|توسطمهدی - کاربر سایت
9

لوسی یه بار آثار بزرگان ادب فارسی از جمله عطار رو بخون، بعد میبینی همه شون فقیه و متکلم بودن، یعنی همون آیات و روایات و... که از نظر امثال تو بی محتواست، پایه و اساس کارشون بوده.

1402/03/25|توسطارغوان - کاربر سایت
5

خدا شفا دهد!

1403/08/06|توسطرضا - کاربر سایت
1

این چه سمی بود که من دیدم 😂😂

1403/09/02|توسطمحمدرضا
0