مردی که می خواست سلطان باشد" داستانی از رودیارد کیپلینگ درباره دو ماجراجوی انگلیسی در هند بریتانیایی است که پادشاهان کافرستان، بخشی دورافتاده از افغانستان می شوند.
راوی داستان یک روزنامه نگار هندی بریتانیایی، خبرنگار «ستاره شمالی» در هند قرن نوزدهم است: خود کیپلینگ در سال 1886، در حالی که در حال سفر به برخی از ایالت های بومی هند است، با دو ماجراجوی بداخلاق به نام های دانیل دراووت و پیچی تولیور کارنهان ملاقات می کند. او که از داستان آنها خبر دار شده است، موافقت می کند که در یک کار کوچک به آنها کمک کند، اما بعدا از این کار پشیمان می شود. چند ماه بعد، این زوج در دفتر روزنامه راوی در لاهور ظاهر میشوند و در آنجا از نقشهای به او میگویند. آنها اعلام میکنند که پس از سالها تلاش در همه چیز، به این نتیجه رسیدهاند که هند به اندازه کافی برای آنها بزرگ نیست، بنابراین قصد دارند به کافرستان بروند و خود را به عنوان پادشاه معرفی کنند.
کتاب مردی که می خواست سلطان باشد