چامسکی: بسیار خوب، در وهله نخست اگر قادر بودیم در حوزه واژگانی مثلا شبکههای عصبی ویژگی های ساختار شناخت انسان را مشخص کنیم که به کودک این امکان را میدهد تا این سیستمهای پیچیده را کسب کند، آن گاه لااقل در توصیف آن ویژگیها به عنوان عناصر تشکیل دهنده طبیعت بشر؛ تردید نمی کردم. یعنی چیزی از نظر بیولوژیکی عرضه شده، غیر قابل تغییر بنیادی برای هر آن چه ما با ظرفیت های ذهنی مان در این مورد عمل می کنیم.
تاریخ به عنوان موضوعی مربوط به گذشته نیست بلکه معطوف به درک و عرضه و معرفی شرح کاملا دقیقی است از آن چه تفکر قرن هفدهمی بوده است . به هیچ روی منظورم دست کم گرفتن هرگونه فعالیت ثبت تاریخ نیست، فقط می گویم تاریخ از آن منظر، کار من نیست بلکه افقی بیش از آن است، بگذار بگویم، نگاه من، نگاه یک عاشق هنر است که می خواهد به قرن هفدهم نگاه کند تا در آن دوره، چیزهایی را بیابد که دارای ارزش خاصی است و بخشی از ارزش آن را درک کند به جهت نوع نگاهی که داراست.
به علاوه مشکلی را که دکارت هرگز حل نکرد و چندان هم بر آن احاطه نداشت، مربوط میشد به فهم این نکته که چه گونه کسی از این آرا و افکار روشن و مشخص، یکی از این جرقه هایی که در ذهن می زند به جرقه یا الهامی دیگر می رسد و چه جایگاهی باید در مورد شواهد گذر بین آنها تصور شود. دقیقا نمی توانم خلاقیتی را مشاهده کنم چه در لحظه یی که ذهن حقیقت را از منظر دکارت درمی یابد یا حتی خلاقیت واقعی را در گذر از یک حقیقت به حقیقت دیگر مشاهده می کند.
مطالعه ی فلسفه به منظور درک چگونگی تکامل ذهن و اندیشه ی بشر در طول زمان، اهمیت بسیاری دارد
میراث جادوانه ی «میشل فوکو»، روشی است که از طریق آن به تاریخ می نگریم.
«روانشناسی» برای بسیاری از نویسندگان، موهبتی بزرگ است و بینشی ارزشمند را درباره ی چگونگی کارکرد ذهن انسان به آن ها می بخشد.