اگرچه روشنگران با شور و شوقی نظیر صلیبیون مسئله علم ( ۱۸) را پیشه خود قرار دادند، اما خود نخستین مبدع آن نبودند. بزرگ ترین پیروزی های جهان بینی علمی طی قرن پانزدهم تا هفدهم و در نتیجه تلاش های کپرنیک، کپلر، گالیله و نیوتن به دست آمدند. در آن دوره، فعالیت علمی برابر بود با به چالش کشیدن جدی جهان بینی ارسطویی مسیحی. در اروپای مدرن اولیه، جهان هم چون نظمی سلسله مراتبی تلقی می شد که در آن هر موجودی ( انسان، حیوان، گیاه، روح ) جایگاه و هدفی به حق در عالمی داشت که خداوند ساخته و پرداخته بود. جهان طبیعی و اجتماعی به لحاظ معنوی مملو از ارزش، معنا و هدف تلقی می شد. به عکس، انقلاب علمی جهان را به مثابه سیستمی مکانیکی مرکب از ماده ای در حال حرکت می دید که از قوانین طبیعی تبعیت می کند. هدف الهی و اراده بشری، هردو، در جهان بینی علمی به اموری حاشیه ای، و در حقیقت غیرضروری، بدل شدند.
خود در مطالعه رفتار انسان ها نوآوری هایی داشتند، که البته از دستاوردشان در علوم طبیعی بیش تر بود. آن ها بسیاری از اندیشه های اجتماعی پیشین را به این عنوان که بر پایه تعصب، نگرش شخصی کشف و شهود، استدلال فلسفی و سنت قرار دارند، مردود دانستند؛ و تاکید کردند که دانش حقیقی فقط بر بنیان استوار واقعیت ها و روش علمی خانه می کند. روشنگران با فاصله گرفتن از نگرشی که جامعه را نظمی الهی یا طبیعی محسوب می کرد، آن را عرصه تعامل فردی ای می پنداشتند که از نیات بشر اثر می پذیرد.
انگیزه اجتماعی اندیشمندان روشنگری تردیدهای بیش تری را درباره مبرا بودن بینش علمی شان از محتوای اخلاقی و سیاسی به وجود می آورد. اندیشمندان روشنگری در دوره ای مملو از اغتشاش اجتماعی می زیستند. جوامع اروپایی دچار تعارض میان گروه های اجتماعی بودند؛ از یک سو آن هایی که از سلسله مراتب اجتماعی و وضع موجود دفاع می کردند ( کلیسا و اشرافیت زمین دار ) ، در مقابل گروه هایی همچون آنتروپورنرهای تجاری، دهقانان و کارگران ستمدیده ای قرار داشتند که برای برابری، دموکراسی و آزادی بیش تر تلاش می کردند.