مردی را می بینیم با ماسک دلقک. هفت تیر مجهز به صدا خفه کن در دست دارد که لوله اش دود می کند. پوکه ای را بیرون می اندازد. او دوپی است. رو به مرد دوم، هپی می کند. او هم ماسک صورت زده است. با تفنگ کابل پرت کنی که در دست دارد یک قدم جلو می آید و آن طرف خیابان روی بام ساختمانی کوتاه تر را نشانه می رود و شلیک می کند. دوپی کابل را به قلاب مجهز می کند و یک ساک ابزار را بیرون می فرستد. قدم از پنجره بیرون می گذارد...
بوزو انگشت خود را بالا می آورد. گرامپی گلوله ای شلیک می کند. رئیس بانک شلیک می کند. باز هم شلیک می کند. گرامپی به بوزو نگاه می کند که به نشانه تایید سر تکان می دهد. گرامپی می جهد. رئیس بانک شلیک می کند. گلوله به شانه گرامپی می گیرد و ناله او بلند می شود. می افتد. رئیس بانک جلوتر می آید تا کار را تمام کند. با اسلحه کلنجار می رود تا گلوله ای تازه بیابد. بوزو می ایستد. به او شلیک می کند. بوزو تفنگ را برمی دارد. گرامپی زخم خود را وارسی می کند. سطحی است. به زحمت روی پای خود می ایستد.