«نانا» به خاطر سکوت سنگینی که داشت، هیچ وقت در هیچ جا قابل حس نبود. او مثل یک سنگ در گوشة اتاق می ایستاد یا روی مبل می نشست و بود و نبودش تفاوت چندانی با هم نداشت. مادر نانا، هنگام زایمان او مرده بود. پدرش قبل از مرگ تمام دارایی خود را به نام نانا کرد و وکالت آن را به دست خواهر بزرگ او داد و از دنیا رفت. خواهر نانا چندی بعد، تمام دارایی او را به شوهر خود «حسن» داد، به شرطی که بعد از سه ماه دو برابر آن را بازگرداند. اما حسن نه تنها پول نانا را بازنگرداند، بلکه به خواهرش توصیه کرد که نانا را به موسسة توان بخشی ببرد. حسن با این کار، تمام دل خوشی های کوچک و بزرگ نانا را از او گرفت. اما نانا که از واقعیت خبر ندارد، معصومانه حسن را دوست دارد. مجموعة داستان های این کتاب با عنوان های شام سرد، شبی که ستاره اش را گم کرده بود، امشب او مرا دیده است، مانوش و پیغام کلاغ ها، بگذار آب همة دنیا را ببرد، بعد از ظهر تابستان، در پنهانی ترین لحظه ها، دایرة هرمسی، و عکس های جدید جوزف به نگارش درآمده است.