پیتر سینگر، متولد 6 ژوئیه 1946 در ملبورن، استرالیا، یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین فیلسوفان اخلاقی معاصر است. او عمدتاً به خاطر نظریههایش در زمینههای اخلاق حیوانات، حقوق حیوانات و بیواخلاق شناخته میشود و به عنوان یکی از بنیانگذاران جنبش حقوق حیوانات به شمار میآید. سینگر همچنین به خاطر دیدگاههایش در مورد اخلاق عملگرا شناخته میشود.
زندگی و تحصیلات
پیتر سینگر در خانوادهای یهودی در استرالیا به دنیا آمد. پس از تحصیل در دانشگاه ملبورن، به دانشگاه آکسفورد رفت و در آنجا در رشته فلسفه تحصیل کرد. پایاننامه دکترای او با عنوان "اخلاق عملگرا" (Practical Ethics) یکی از کتابهای کلاسیک در حوزه اخلاق شد.
حرفه و فعالیتها
- تدریس: سینگر برای مدتهای طولانی در دانشگاههای مختلف، از جمله دانشگاه ملبورن و دانشگاه پرینستون، به تدریس پرداخته است.
- نویسندگی: او نویسنده تعداد زیادی از کتابها و مقالات است که در آنها به موضوعات متنوعی از اخلاق عملگرا گرفته تا حقوق حیوانات و فقر جهانی پرداخته است.
آثار برجسته
- اخلاق عملگرا (Practical Ethics): در این کتاب، سینگر به بررسی موضوعات اخلاقی روزمره میپردازد.
- آزادی حیوانات (Animal Liberation): کتابی که به عنوان یکی از نقاط عطف در جنبش حقوق حیوانات شناخته میشود.
- زندگیای که میتوانی نجات دهی (The Life You Can Save): این کتاب به مسئله فقر جهانی و راههایی که افراد میتوانند برای کاهش آن اقدام کنند، میپردازد.
اصول و دیدگاهها
سینگر به خاطر دیدگاههای جنجالیاش نیز شناخته میشود. او اعتقاد دارد که تصمیمگیریهای اخلاقی باید بر اساس عقلانیت و کاربردیبودن صورت گیرند و بر این باور است که حیوانات نیز باید از حقوق اخلاقی برخوردار باشند. دیدگاههای او در مورد موضوعاتی مانند انتخاب ختم حیات و اخلاق بیوتکنولوژی، بحثهای زیادی را در محافل اخلاقی و عمومی به وجود آورده است.
پیتر سینگر به عنوان یکی از چهرههای کلیدی در حوزه اخلاق معاصر شناخته میشود و کارهای او به طور گستردهای در دانشگاهها و میان علاقهمندان به موضوعات اخلاقی مطالعه میشود. او همچنان به فعالیتهای پژوهشی و ترویجی خود ادامه میدهد و به عنوان یک سخنگوی برجسته در زمینههای اخلاقی فعالیت میکند.
یک جامعهٔ انسانی قدری گرایش رقابتی و قدری گرایش همکارانه از خود بروز می دهد. این واقعیت را نمی توان تغییر داد، اما شاید بتوان توازن میان این دو عنصر را بر هم زد. امریکا در قرن بیستم سرمشق یک جامعهٔ رقابتی بوده است، در این جامعه رانهٔ ثروت شخصی و در رأس قرار گرفتن، از نظر عموم هدف تمام اعمال ماست. اما در ژاپن، مردم تمایل بیشتری به جهت گیری گروهی دارند و کمتر خود را جلو می اندازند. این ضرب المثل ژاپنی که «میخی که بلند است چکش می خورد» نقطهٔ مقابل این ضرب المثل غربی است که «چرخی که صدا می دهد روغن می خواهد». اما یافتن نمونه های همکاری در امریکا نیز دشوار نیست، و در ژاپن هم مردم می دانند چطور خودشان را نشان دهند و با رقبا به شیوه ای که به لحاظ اجتماعی پذیرفته شده است رقابت کنند. پس در بحث از جوامعی که به جای همکاری تشویق به رقابت می کنند، و بر عکس، سخن بر سر جوامعی است که تفاوت در درجه دارند، نه در نوع؛ و آن نوع رقابتی که من در ذهن دارم نیز بیشتر رقابت در عرصهٔ بازار است، و بنابراین درنهایت رقابتی است برای ثروت شخصی. یک جامعهٔ همکارانه، در مقایسه با یک جامعهٔ رقابتی، همخوانی بیشتری با ارزش های چپ دارد. ترغیب به جست وجوی منفعت شخصی از طریق بازار آزاد، احتمالا سهمی در دستیابی به سطوح بالای شکوفایی در جوامع توسعه یافته داشته است، اما هم زمان شکاف میان فقیر و غنی، و توقف حمایت از فقیران را در پی داشته است. هر اصلی دربارهٔ عدالت که برای ارتقای سطح زندگی گروه های فرودست در جامعه اولویت قائل باشد، این امر را غیرقابل دفاع می داند. از منظر فایده گرایانه نیز من تردید دارم ثروت بیشتر برای طبقات متوسط و بالا بتواند افزایش فلاکت انسانی را که این رویکرد برای فقیران به بار آورده است جبران کند. هم تحقیقات ملی و هم تحقیقات بین المللی همبستگی کمی میان افزایش ثروت و افزایش خوشبختی، در شرایطی که نیازهای اولیه برآورده شده باشد، نشان می دهد. جامعهٔ رقابتی، که به افراط کشیده شده، ما را وامی دارد منفعت شخصی را با عبارتی که زمانی روی تی شرت ایوان بوئسکی، سوداگر وال استریت ( کسی که شخصیت گوردون گکو در فیلم وال استریت الیور استون در حقیقت نقش او را بازی می کند) نوشته شده بود، بفهمیم: «برنده کسی است که وقت مردن اسباب بازی های بیشتری داشته باشد». اما با کمی تأمل می توان فهمید جامعه ای که انگیزهٔ اصلی مردم آن میل به مسابقه دادن با همسایه ها و پیشی گرفتن از آنها باشد احتمالا جامعه ای نخواهد بود که اکثر شهروندان آن به خوشبختی و رضایتمندی دست یافته باشند.
این کتاب سعی میکنه که بگه چپ به جای پافشاری بر ارزشهای متعالی آنچنانی، بهتره که سرشت انسانی رو بشناسه و در نظر بگیره و درنتیجه بتونه با واقع بینی بیشتری، انسان رو هم در جایگاه فردی و هم در جایگاه اجتماعی به مراحل بالاتر برسونه. ولی به نظرم چیزی که در نقد این کتاب میشه بهش اشاره کرد، اینه که در بحث ایثارگری، چیزی رو از ریچارد داوکینز مطرح میکنه با عنوان «پرورش عمدی ایثارگری ناب و بیغرض» ولی دیگه برای این پرورش عمدی ایثارگری ناب و خالصانه، هیچ پیشنهادی نمیده و همینجا بحث رو به اتمام میرسونه. فقط میگه باید این کارو بکنیم ولی اینکه چجوری اینکارو بکنیم و چه امکان هایی وجود داره رو دیگه نمیگه. به نظرم اگه این چگونگی رو هم بیان میکرد، خیلی بیشتر میتونست تاثیرگذار و مفید در ساحت عملی باشه.
زیاد لذت نبردم از خوندنش شاید نیاز به پس زمینه اطلاعاتی درباره موضوعات مطرح شده در این کتاب باشه (بجز خود نظریه و بحث زیست شناسی اش)
کتاب مشکل چاپی داره
کتاب نگاهی دارد به تاثیراتی که جریانهای چپ و راست در اقتصاد ، سیاست و فرهنگ از نظریه داروین گرفته اند با بیان نقل قولها و مثالها نشان میدهد چگونه بر خلاف نظر بنیانگذار این نظریه این دیدگاه توسط جریان راست پذیرفته و پیاده سازی شده و چرا چپ کلاسیک با آن مخالف بوده است ؛ نویسنده ضمن نمایان کردن اشتباهات چپ کلاسیک به بیان نظر و راه حل خود برای برون رفت از این مخمصه میپردازد. بخشهای پایانی کتاب به شرح چگونگی تطبیق ایثارگری با نظریه داروین اختصاص دارد
کاملا توضیحاتتون درست بود منتها در تکمیل عرایضتون باید بگم نویسنده به برداشت یا سوءاستفاده لیبرالیستها و محافظه کارها هم از نظریه فرگشت ایراد گرفته و در واقع از هر دو جریان فکری چپ و راست درخواست داره که با یک نگاه همدلانه و مبتنی بر نفع همگانی در همکاری جمعی انسان، به نظریه فرگشت توجه بشه