کتاب زنان فنیقی

The Phoenician Women
کد کتاب : 18682
مترجم :
شابک : 978-6226863100
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 100
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : -410
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب زنان فنیقی اثر اوریپید

«زنان فنیقی» تراژدی اوریپید است که طرح آن ملهم از نمایشنامه هفت خوان تبس نوشته اسخیلوس است. این عنوان به گروه کر یونانی اشاره دارد ، که از زنان فنیقی در راه دلفی تشکیل شده است که در جنگ در تبس به دام افتاده اند. برخلاف برخی از نمایشنامه های دیگر اوریپید ، در این اثر گروه کر نقش مهمی در طرح بازی نمی کنند ، بلکه نماینده افراد بی گناه و بی طرف هستند که اغلب در وسط شرایط جنگی یافت می شوند. میهن پرستی یک موضوع مهم در داستان است ، زیرا پولینیکس در مورد عشق خود به شهر تبس بسیار صحبت می کند ، اما ارتش را برای نابودی آن به ارمغان آورده است. کرئون همچنین مجبور است بین نجات شهر و نجات جان پسرش یکی را انتخاب کند.

اوریپید نمایشنامه را در حدود 408 قبل از میلاد ، تحت تأثیر شکست بزرگ وطن خود ، آتن نوشت.نمایشنامه با خلاصه ای از داستان ادیپوس و عواقب آن توسط جوکاستا ، که در این نسخه خودکشی نکرده است ، آغاز می شود....

کتاب زنان فنیقی

اوریپید
اوریپید یکی از سه تراژدی‌نویس مهم عصر زرین درام یونان است که منتقدان قدیم و جدید او را درام‌پردازی سنت‌شکن، نوآور و نامتعارف می‌دانند. او در یکی از سال‌های دهۀ 480 پیش از میلاد در بخش شرقی آتن زاده شد. اطلاعات کمی از زندگی او در دست است. نخستین نمایشنامۀ او یک سال پس از مرگ آیسخولوس در سال 455 پیش از میلاد بر صحنه رفت و او در مسابقات تئاتریِ دیونیزیای شهر آتن به مقام سوم رسید. در سال 441 پیش از میلاد به نخستین پیروزی‌اش دست یافت و مقام نخست این رقابت‌ها را ک...
قسمت هایی از کتاب زنان فنیقی (لذت متن)
یوکاسته: ای مهر، تو که سوار بر گردونه زرین با مادیان های چابکت که به ما روشنایی می بخشند راه خود را از میان اختران آسمان می گشایی، تو بودی که در آن روز که کادموس کرانه فنیقیه را واگذاشت و بدین جا آمد آن پرتو شوم را بر تبای فروفرستادی؛ کادموس همو که هارمونیا دختر آفرودیت را به زنی گرفت و از او پسری زاده شد به نام پولیدروس و می گویند او خود پسری داشت لابداکوس نام که پدر لائیوس بود. اکنون مرا دختر منوسئوس می دانند؛ از سوی مادر، کرئن برادرم است، پدرم مرا یوکاسته نامید، و شویم لائیوس است. لائیوس، که دیرزمانی پس از زناشویی هنوز فرزندی نداشت، به لابه و زاری از درگاه فوبوس آپولو خواست که به این خاندان فرزندان پسری بخشد. اما آن ایزد گفت: «ای فرمانروای تبای و اسب های زبانزدش، برخلاف خواست خدایان در آن شیار تخمی نپراکن. زیرا اگر صاحب فرزندی گردی، همو که می پروری هلاکت می کند، و خاندانت از میان خون خواهد گذشت.»

اما لائیوس در میان شهوت و مستی فرزندی در دامان من گذاشت، و آن گاه که آن پسر  زاده شد لائیوس به خطایی که در درگاه خدایان کرده بود پی برد، پس آن نوزاد را به چوپانی سپرد و به او گفت که قوزک هایش را با میخ های زرین بلند به هم بدوزد (برای همین یونانیان بعدها او را ادیپوس نامیدند) و او را بی پناه در کشتزار هرا بر فراز کوه کیترون رها کند. سپس اسب آموزان پولیبوس آن کودک را یافتند و او را به سرای بانوشان بردند و به آن زن دادند. او کودکی را که من با درد و رنج زاده بودم بر سینه خویش فشرد و از شویش خواست بگذارد تا آن نوزاد را بپرورد. پسر جوانم، آن هنگام که ریش سرخ بر چهره داشت و حقیقت را شنیده یا بدان ظن برده بود، راهی معبد فوبوس آپولو شد تا دریابد که پدر و مادرش چه کسانی اند. لائیوس، شویم و پدر پسرم، نیز به دیدار آن خدا رفت تا از او بپرسد که آیا آن کودکی که بی پناه رها کرده بود هنوز زنده است. آنها در فوکیس بر سر یک دوراهی یکدیگر را دیدند. گردونه ران لائیوس بر سر ادیپوس فریاد زد که برای شاه راه باز کند، اما او از سر کبر و نخوت به راه خود رفت تا آنکه اسبْ پای او را لگد کرد و به زردپی هایش زخم زد و خون آلودشان ساخت. سپس اما چرا باید این رویدادهای اندوه بار را بازگویم...