کتاب صبح روان

Selected Poems
کد کتاب : 18696
مترجم :
شابک : 978-6007806579
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 195
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب صبح روان اثر کنستانتین کاوافی

"کنستانتین کاوافی" شاعر و روزنامه نگار زاده ی مصر است که از پدر و مادری یونانی متولد شد. وی در سرودن به زبان های انگلیسی، فرانسوی و یونانی تبحر داشت و سبک شعری منحصر به فرد او، جایگاه ویژه ای را نه تنها در میان شعرای یونان بلکه در دنیای شعر غرب برایش به ارمغان آورد. هم اکنون اشعار وی در مدارس یونان و دانشگاه های سراسر جهان آموزش داده می شوند.
"کنستانتین کاوافی" بالغ بر صد و پنجاه شعر به رشته ی تحریر درآورده است که بسیاری از آنان ناتمام یا در حد طرح ابتدایی باقی ماندند. او در زمان زندگانی خود پیوسته از انتشار رسمی آثارش سر باز زد و ترجیح می داد که آن ها را در روزنامه های محلی و مجلات منتشر کند یا حتی خودش آن ها را چاپ کرده و در اختیار هر کس که مایل به خواندنشان می باشد قرار دهد. مهم ترین اشعار خلق شده به قلم "کنستانتین کاوافی" بعد از چهل سالگی او نگارش شدند و انتشار رسمی آنان بعد از مرگ او صورت گرفت.
اشعار "کنستانتین کاوافی" طور عمده مضامین تاریخی، شهوانی و فلسفی را در بر می گیرند. "صبح روان" مجموعه ای است از پنجاه و یک شعر منتخب از این شاعر برجسته که در میان اشعار تاریخی انتخاب شده در این مجموعه می توان به آثار پیش رو اشاره کرد: "شاه اسکندرانی"، "در سنه ی 200 ق.م"، "قیصرون"، "و بغان ترک آنتوان می گویند"، "از مکتب فیلسوف معروف"، "میریس"، "در یکی از شهرهای آسیای صغیر"، "در ماه عطیر"، "گور یاسیس"، "امیری از غرب لیبی"، "ستوهی ی پسر سلوکوس".

کتاب صبح روان

کنستانتین کاوافی
کنستانتین پ. کاوافی‏ (۱۸۶۳ - ۱۹۳۳) شاعر و روزنامه‌نگار یونانی. او متولد مصر است تابعیت بریتانیایی داشت و به زبان یونانی و انگلیسی و فرانسه شعر سروده است.کاوافی در ۱۸۶۳ در اسکندریه مصر به دنیا آمد. او تنها فرزند خانوادهٔ کاوافی بود. پدرش در سال‌های جوانی به انگلستان رفت و در شهرهای لندن، منچستر و لیورپول در شرکت‌های تجاری یونانی مشغول کار شد. پدرش در سال ۱۸۴۹ با دختر چهارده ساله‌ای که پدرش تاجر الماس بود ازدواج کرد و یک سال بعد تابعیت بریتانیایی را پذیرفت و پس از مدتی ب...
قسمت هایی از کتاب صبح روان (لذت متن)
فکر و ذکرم شده این کار... ولی امروز... چه کند پیش می رود... ای داد! از صبح، هوا بس گرفته بود، دق مرگ شدم... همه اش باران... همه اش باد، باد، باد... حرفم که نمی آید، چه کنم جز نگاه و نظربازی؟... درین گرته بیرنگ که حال پیش چشم دارم در قاب، لب پاشویه غنوده ست جوانی رعنا، شاید خسته از کبوتربازیی زیر آفتاب... چه قدی، چه قامتی! عجب ظهر قیامتی! نأشه اش کرده، مست خواب! به تماشا می نشینم و ساعت هاست: کم کمک که شعر می شود، تازه کشف می شود... چرا زیباست...