آه اگر آزادی سرودی می خواند/
کوچک/
همچون گلوگاه پرنده ای/
هیچ کجا دیواری فروریخته برجای نمی ماند/
سالیان بسیاری نمی بایست/
دریافتی را/
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است.
دهانت را می بویند/
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم./
دلت را می بویند/
روزگار غریبی ست، نازنین/
و عشق را/
کنار تیرک راه بند/
تازیانه می زنند./
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد/
در این بن بست کج وپیچ سرما/
آتش را/
به سوخت بار سرود و شعر/
فروزان می دارند./
به اندیشیدن خطر مکن./
روزگار غریبی ست، نازنین/
آن که بر در می کوبد شباهنگام/
به کشتن چراغ آمده است./
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد/
آنک قصابان اند/
بر گذرگاه ها مستقر/
با کنده و ساتوری خون آلود/
روزگار غریبی ست، نازنین/
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند/
و ترانه را بر دهان./
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد/
کباب قناری/
بر آتش سوسن و یاس/
روزگار غریبی ست، نازنین/
ابلیس پیروزْمست/
سور عزای ما را بر سفره نشسته است./
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد