پیش تر به مورد معمایی لوسی اشاره کردم: او همچنان کم و بیش توی کافه های شبانه پلاس است و مخصوصا در روزهایی که ناگزیر به شرکت در جشن خانگی است، عین دیوانه ها می شود. شلوار مخمل کبریتی و پلوور رنگارنگ می پوشد و با سندل راه می رود، موهای با شکوهش را کوتاه کرده تا بی دردسر ، به فرم «کلووش» دور سرش آویزان باشد، مدی که تازگی شنیده ام اسمش «پونی» است و مدتی پیش ، مدرن به حساب می آمد. با وجود این که نتوانستم هیچ مورد خلاف غیر عرفی از او مشاهده کنم، - غیر از یک جور هیجان زدگی عصبی که خودش اسم آن را اگزیستانسیالیسم گذاشته- بازهم نمی توانم خودم را قانع کنم که روند روحی اش خوشحال کننده است. من کشته مرده ی زن های ظریفی هستم که اخلاق مدارانه ، با ریتم والس تکانی به خود می دهند، شعرهای دلنشین دکلمه می کنند و نهایت غذاخوردنشان ، فقط کمی «گولاش» (سوپ مجاری) با ملغمه ای از خیارشور و فلفل دلمه ای است.