هری، چه می شود به تو گفت؟ فقط می شود گفت کی گفته که زندگی راحت است؟ از کی؟ برای من راحت نبود؛ برای تو هم نیست. این زندگی است و زندگی همین است. دیگر چه می شود گفت؟ اما اگر کسی این زندگی را نخواهد، اگر بمیرد چه می کند؟ هیچی. هیچ هیچ است؛ پس بهتر است آدم زندگی کند. گفت بیا خانه، هری اینجا سرد است. پاهات را تو آب گذاشتی، سرما می خوری. هری بی حرکت در آب ایستاد و پدرش چند لحظه بعد رفتو موقع رفتن باز باد کلاه از سرش برداشت و آن را در کرانه غلتاند.
در دست گرفتن جایزه نوبل ادبیات برای همه نویسندگان یک آرزو و رویا است. اما این رویا برای همه محقق نشد.
عالی و درجه یک، در خواندنش شک نکنید
داستان هایی خواندنی و عالی