ویلیام جیمز، فیلسوف برجسته آمریکایی، در طول نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در دانشگاه هاروارد فیزیولوژی، روان شناسی و سپس فلسفه تدریس کرد، و به خاطر آن که باعث شد پراگماتیسم در ایالات متحده با پذیرش گسترده ای روبه رو شود دارای بیش ترین اعتبار و اهمیت است. در آن زمان خواندن آثار پیرس توصیه می شد، اما فیلسوفان توجه اندکی به آن نشان می دادند؛ بیش تر آن ها دیدگاه نوکانتی یا نوهگلی را پذیرفته بودند. سخنرانی های پرشور جیمز در دانشگاه های هاروارد، ادینبورو و منچستر و آثار فراوان مهمی که از او منتشر شد سهم زیادی در شکل گیری پراگماتیسم به عنوان مشخص ترین نظام فلسفی آمریکا داشت. آثار بسیار مهم او عبارت اند از اصول روان شناسی (۱۸۹۰)، اراده معطوف به ایمان (۱۸۹۷)، فناناپذیری بشر (۱۸۹۸)، تنوع تجربه دینی (۱۹۰۲)، پراگماتیسم (۱۹۰۷)، جهان کثرت انگارانه (۱۹۰۹) و مقالاتی درباره تجربه گرایی رادیکال (۱۹۱۲).
نظر جیمز درباره روش پراگماتیک. جیمز پس از این یادآوری که اصطلاح پراگماتیسم از کلمه یونانی پراگما به معنای فعل، و در نتیجه عمل یا عملی، گرفته شده است اظهار کرد که روش پراگماتیکْ تکنیکی است برای حلّ مشاجراتی که به نظر لاینحل هستند یا به عبارتی تحقیق درباره معانی عملی رویدادها و موضوعات. «اگر این مفهوم به جای آن مفهوم صادق باشد، این امر در عمل چه تفاوتی برای فرد ایجاد می کند؟» هر چیزی که معنا دارد یا واقعی است باید بر عمل و تجربه ما تاثیری داشته باشد، و هر چیزی که دارای نتیجه عملی است باید به عنوان امری با معنا و واقعی پذیرفته شود. نظریه ای که فاید نتایج مهم است بی معناست. گزاره های بامعنا دارای نتایج مهم انضمامی هستند؛ پس بی معنا بودن مرادف با بی نتیجه بودن است.