کتاب شب های آبی

Blue Nights
یک داستان واقعی
کد کتاب : 19728
مترجم :
شابک : 978-6005675375
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 179
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2011
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 19 اردیبهشت

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب شب های آبی اثر جون دیدیون

کتاب «شب های آبی» اثری نوشته ی «جون دیدیون» است که نخستین بار در سال 2011 وارد بازار نشر شد. این کتاب که از خاطرات دوران کودکی «دیدیون» و همچنین زندگی مشترک او با همسرش «جان گرگوری دون»، و البته دخترش «کوینتانا» سخن می گوید، شرحی عمیقا شخصی و تکان دهنده از افکار، هراس ها و تردیدهای «دیدیون» در مورد فرزنددار شدن، بیماری و سالخوردگی است. «دیدیون» همزمان با تأمل درباره ی زندگی دخترش و نقش خودش به عنوان مادر، به سوالات مهمی می پردازد که همه ی والدین با آن ها رو به رو می شوند. کتاب «شب های آبی» مانند اثر متقدم و درخشان «دیدیون»، کتاب «سال اندیشه جادویی»، صداقتی منحصر به فرد و ژرفایی کم نظیر را از خود به نمایش می گذارد.

کتاب شب های آبی

جون دیدیون
جون دیدیون، زاده ی 5 دسامبر 1934، روزنامه نگار و نویسنده ی آمریکایی است.دیدیون در ساکرامنتوی کالیفرنیا به دنیا آمد. او در سال 1956 در رشته ی زبان انگلیسی از دانشگاه کالیفرنیا فارغ التحصیل شد. دیدیون در آخرین سال تحصیل، برنده ی جایزه ی مقاله نویسی پاریس شد؛ مجله ی Vogue حامی این جایزه بود و به همین خاطر، شغلی به عنوان دستیار واحد تحقیق در این مجله به عنوان جایزه به دیدیون پیشنهاد شد. او در طول هفت سال فعالیتش در Vogue، پله پله به جایگاه های بالاتری رسید و نام خود را به عنوان نویسنده و روزنامه ...
نکوداشت های کتاب شب های آبی
A work of stunning frankness about losing a daughter.
اثری با بی پردگی خیره کننده، درباره ی از دست دادن یک دختر.
Barnes & Noble

A beautiful condolence note to humanity about some of the painful realities of the human condition.
تسلیت نامه ای زیبا به انسانیت، درباره ی برخی از واقعیت های دردناک زندگی انسان.
Washington Post Washington Post

A searing inquiry into loss and a melancholy mediation on mortality and time.
پژوهشی پرالتهاب درباره ی فقدان، و تأملی مالیخولیایی بر فناپذیری و زمان.
New York Times New York Times

قسمت هایی از کتاب شب های آبی (لذت متن)
برخی از ما، نیازی فوق العاده به داشتن فرزند داریم و برخی دیگر این چنین نیستیم. این حس نیاز، بسیار ناگهانی و در اواسط بیست سالگی، زمانی که برای مجله «وگ» کار می کردم، به سراغ من آمد. وقتی این حس در من ایجاد شد، به هر جا که می رفتم، بچه می دیدم.

در خیابان به دنبال کالسکه هایشان راه می افتادم. عکس هایشان را از مجله ها می بریدم و به دیوار کنار تختم می چسباندم. با فکر کردن به آن ها به خواب می رفتم. فکر می کردم نوزادی در آغوش گرفته ام، به کرک های روی سرش فکر می کردم، به نرمی شقیقه هایش فکر می کردم، به گشاد شدن چشمانش موقع نگاه کردن به او فکر می کردم.

تا قبل از آن، بارداری تنها یک ترس بود. تصادفی که به هر قیمت باید از آن دوری می کردم.