گواهی الهام بخش بر شجاعت، عزم و قدرت غایی روح انسان.
نگاهی شخصی و بی پرده به شکاف طبقاتی آمریکا.
کاوشی روشنگرانه درباره ی فقر در آمریکا.
دخترم راه رفتن را در یک پناهگاه مخصوص بی خانمان ها یاد گرفت. یکی روز بعد از ظهر ماه ژوئن بود، روز قبل از تولدش. روی نیمکت کهنه ی پناهگاه نشستم و دوربین دیجیتال قدیمی را بالا گرفتم تا اولین قدم برداشتن هایش را ثبت کنم. موهایش آشفته بود و سرهمی راه راه نازکی به تن داشت، در چشمان قهوه ای اش اراده موج می زد، وقتی برای حفظ تعادل به انگشتان پایش پیچ و تاب می داد.
به دیوار کنار در ورودی، یک تقویم کوچک آویزان کرده بودم. پر بود از قرار ملاقات با مددکاران سازمان هایی که می توانستم از آن ها کمک بگیرم. به هر دری می زدم، به تک تک ادارات کمک های دولتی مراجعه کرده بودم و در صف کسانی که پوشه هایی در هم ریخته از کاغذهایی برای اثبات بی پولیشان در دست داشتند، می ایستادم. غرق در اندیشه ی این که من چقدر باید تلاش می کردم تا ثابت کنم که فقیرم.
اجازه نداشتیم مهمان داشته باشیم یا اصلا چیز زیادی داشته باشیم. یک ساک لوازم داشتیم. «میا» فقط یک سبد اسباب بازی داشت. من هم مقداری کتاب داشتم که روی طاقچه های کوچکی که هال و آشپزخانه را جدا می کرد، گذاشته بودم. یک میز گرد بود که صندلی غذای «میا» را پشت آن می گذاشتم و یک صندلی که می توانستم آنجا بنشینم و غذا خوردنش را تماشا کنم، اغلب قهوه می خوردم تا گرسنگی ام را سرکوب کنم.