کتاب خدمتکار

Maid
کد کتاب : 48604
مترجم :
شابک : 978-6226673471
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 388
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

نامزد جایزه گودریدز سال 2019

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب خدمتکار اثر استفانی لند

کتاب «خدمتکار» اثری نوشته ی «استفانی لند» است که اولین بار در سال 2019 انتشار یافت. این کتاب، شرحی پراحساس و استادانه از سال هایی است که «استفانی» به عنوان «روحی بی نام و نشان» در خانه ی دیگران کار می کرد و بی سر و صدا در موفقیت ها، تراژدی ها و اسرار آن ها سهیم می شد. او که تصمیم داشت زندگی بهتری را برای خانواده اش مهیا کند، روزها خانه ها را تمیز می کرد و شب ها در کلاس های آنلاین حضور می یافت تا مدرک کالج خود را بگیرد. «استفانی» در این دوران، درباره ی داستان هایی واقعی نوشت که پیش از این، روایت نمی شدند: داستان هایی درباره ی زندگی با کوپن غذا، درباره ی طرح های دولت که چندان یاری رسان نبودند، و درباره ی کارمندانی که او را به خاطر دریافت همین کمک های جزئی تحقیر می کردند. اما مهم تر از همه چیز، «استفانی» درباره ی واقعیت ها و دروغ های رویای آمریکایی نوشت و تلاش کرد سخت ترین جنبه ها در زندگی تهیدستان شاغل در جامعه را بازتاب دهد.

کتاب خدمتکار

استفانی لند
استفانی لند (متولد سپتامبر 1978) نویسنده آمریکایی است که درباره فقر در ایالات متحده می نویسد.
نکوداشت های کتاب خدمتکار
An inspiring testament to the courage, determination, and ultimate strength of the human spirit.
گواهی الهام بخش بر شجاعت، عزم و قدرت غایی روح انسان.
Barnes & Noble

A personal, unflinching look at America's class divide.
نگاهی شخصی و بی پرده به شکاف طبقاتی آمریکا.
Barack Obama

An eye-opening exploration of poverty in America.
کاوشی روشنگرانه درباره ی فقر در آمریکا.
Bustle

قسمت هایی از کتاب خدمتکار (لذت متن)
دخترم راه رفتن را در یک پناهگاه مخصوص بی خانمان ها یاد گرفت. یکی روز بعد از ظهر ماه ژوئن بود، روز قبل از تولدش. روی نیمکت کهنه ی پناهگاه نشستم و دوربین دیجیتال قدیمی را بالا گرفتم تا اولین قدم برداشتن هایش را ثبت کنم. موهایش آشفته بود و سرهمی راه راه نازکی به تن داشت، در چشمان قهوه ای اش اراده موج می زد، وقتی برای حفظ تعادل به انگشتان پایش پیچ و تاب می داد.

به دیوار کنار در ورودی، یک تقویم کوچک آویزان کرده بودم. پر بود از قرار ملاقات با مددکاران سازمان هایی که می توانستم از آن ها کمک بگیرم. به هر دری می زدم، به تک تک ادارات کمک های دولتی مراجعه کرده بودم و در صف کسانی که پوشه هایی در هم ریخته از کاغذهایی برای اثبات بی پولیشان در دست داشتند، می ایستادم. غرق در اندیشه ی این که من چقدر باید تلاش می کردم تا ثابت کنم که فقیرم.

اجازه نداشتیم مهمان داشته باشیم یا اصلا چیز زیادی داشته باشیم. یک ساک لوازم داشتیم. «میا» فقط یک سبد اسباب بازی داشت. من هم مقداری کتاب داشتم که روی طاقچه های کوچکی که هال و آشپزخانه را جدا می کرد، گذاشته بودم. یک میز گرد بود که صندلی غذای «میا» را پشت آن می گذاشتم و یک صندلی که می توانستم آنجا بنشینم و غذا خوردنش را تماشا کنم، اغلب قهوه می خوردم تا گرسنگی ام را سرکوب کنم.