«کالیپسو» مجموعهای است از تکنگاریهای داستانی دیوید سداریس، نویسندهی محبوب ایرانیها. کتاب به قدری داستانی است که سخت میتوان آن را مجموعه داستان به حساب نیاورد، اما درواقع بیش از آن که داستان باشد، شاید باید آن را مجموعهروایتی واقعی از اوضاع و احوال و زندگی نویسندهاش به حساب آورد. سداریس در این کتاب، به جنبههای مختلف زندگی خودش میپردازد. از مسایل اجتماعی جامعهی آمریکا و شکل روابطی که آدمها با همدیگر دارند تا اعضای خانوادهاش و سایر مسایلی که با آنها درگیر است.
به هر حال «کالیپسو» چه مجموعهداستان محسوب شود چه ناداستان و چه روایت غیرداستانی، به قدر استادانه نوشته شده که میتواند برای علاقهمندان به نوشتن تکنگاری یا داستان کوتاه، یک کلاس درس بسیار مفید قلمداد شود. تا جایی که نشریهی گاردین مینویسد: «بیتردید دیوید سداریس سلطان طنز است… کالیپسو هم خندهدارتر و هم دردناکتر از تمام نوشتههای دیگر اوست.»
کالیپسو یکی از پرفروشترین آثار طنز ۲۰۱۸ در آمریکا بوده است. این کتاب مدت کمی بعد از انتشار، در جایزهی گودریدز با فاصلهی کمی از رتبهی نخست، جایگاه دوم را به دست آورد.
بریدهای از کتاب:
عمل زورچپان کردن اقلام بیشتر به شما «فروش بهعنف» نام دارد و یکی از آن پدیدههایی است که وقتی متوجهش میشوی، دیگر نمیتوانی متوجهش نشوی. چند سال قبل در فرودگاه باتونرژ یک قهوه سفارش دادم. آقای جوان پشت کانتر پرسید: «همراهش یه شیرینی هم میل دارید؟»
گفتم: «خب من خجالت نکشیدم قهوهم رو سفارش بدم. پس حالا چی باعث میشه فکر کنید اگه مثلا یه شیرینی پنجهخرسی دلم بخواد، روم نشه بهتون بگم؟»
دوستمان شانهای جنباند. «شیرینی دانمارکی هم داریم.»
این بار دیگر از کوره در رفتم. «حالا که بیشتر فکر میکنم… میبینم اصلا قهوه هم نمیخوام.» بعد رفتم چند غرفه آن طرفتر به فروشگاه دانکین دونات و گفتم: «من هیچی میل ندارم غیر از قهوه. فقط قهوه. ختم کلام.»
خانم پشت کانتر دست به سینه شد. «یعنی بدون فنجون؟»
«ای بابا، معلومه که فنجون میخوام خواهر من.»
«یعنی… بدون شیر؟»
همیشه وقتی میخواهم با رفتارم چیزی را حالی طرف مقابل کنم همین اتفاق میافتد. بهش گفتم: «شیر هم بزنید لطفا. یعنی یه مقدار قهوه داخل یه فنجون، یه خرده هم شیر توش. ولی فقط همین.» اما بعدش پروازم دو ساعت تأخیر خورد و مجبور شدم دست از پا درازتر برگردم و درخواست کلوچه کنم.
خانمی که شیفت را از خانم قبلی تحویل گرفته بود پرسید: «همراه کلوچهتون قهوه یا سودا هم میل دارین؟»
(برگرفته از متن ناشر)
به شکل همزمان، تاریک ترین و پراحساس ترین کتاب «سداریس» تاکنون.
مسحورکننده.
«سداریس» اکنون عملا ژانر خودش به حساب می آید.
مگر پورشه سوارها با هم حال و احوال نمی کنند یا کسانی که سگ های هم نژاد دارند و برای پیاده روی برده اند؟ در مورد مردان قدکوتاه اغلب این حس به من دست می دهد که دوست ندارند به کوتاهیشان اشاره شود، این مثل این است که بگویی «ببین منم مثل تو کچلم.»
من و «هیو» به هر شهری که پا می گذاریم، او بدون مزاحمت در پیاده رو راه می رود، در حالی که مردم بارها و بارها مرا نگه می دارند: «می شه یه دلار بهم بدی؟ سیگار داری؟ چی تو کیفت داری؟» نه این که چهره ی مهربانی داشته باشم نه، در نتیجه مجبورم فرض کنم که به قدوقواره ام ربط دارد، مخصوصا وقتی این تقاضاها به دستور تبدیل می شوند: «گفتم یه دلار بهم بده.» دلم می خواهد از آن ده ساله هایی که دستشان را دراز کرده اند، بپرسم «اگه قدبلندتر بودم هم همینطور باهام حرف می زدی؟»
از آن هایی نبود که با کت و شلوار می پوشند بلکه یک «جلیقه ی کار» بود، شبیه جلیقه های قرن نوزده با کلی جیب برای لوازمم. این توصیف اصلا اذیتم نمی کند و این را اصل آنچه هستم، نمی دانم. با داشتن گزینه های فعلی، «مرد کوچک» را ترجیح می دهم. چه کسی می خواهد وقتش را این طور با اذیت کردن یک نفر هدر دهد؟ یک نفر که بسیار کوچک و بسیار بی اهمیت است. کسی که فقط یک ذره است.
به غیر از اون قضیه همجنسگرایی !با کل کتابش حال کردم و خندیدم.
خیلی جذاب بود عمق احساسات رو میشد درک کرد خیلی خوب توصیف احساس و عواطف رو کرده بود.
روزمرگی یه خونواده معمولی در قالب کمدی که البته برای من جالب نبود.