مضافا می دانستم خیلی زیاد دوستم دارد، تقریبا عاشقم بود، که باز این هم غریب بود و گیج کننده. انگار کن که او فری و فاون بود و فاقد روح. منتها نوعی حس غمزدگی ژرف به من منتقل می کرد، غمزدگی ای که مانند برق اشیا می درخشید. خودش بی غم بود. یک جور سرشاری در وجودش بود، در دنیای سست بنیان که ساکنش بود و غم را در آن راه نبود. آن دنیا بسیار سرشار و بسیار قاطع و بسیار مشخص بود. در آن نه تمنایی بود، نه ابهامی که با تیرگی آمیخته باشد... چون صخره ای نیم شفاف، و چون شبی روشن در مهتاب، روشن و زیبا بود. گویی بلوری بود که به ریخت نهایی خود رسیده و دیگر به کمال رسیده است.
دوستی های ادبی، روابطی جالب توجه و تأثیرگذار هستند.
در این مطلب، نکاتی ارزشمند را درباره ی چگونگی نوشتن داستان های کوتاه خوب با هم می خوانیم
به پیشنهاد یکی از همکارام خوندم و لذت بردم. برای علاقه مندان به سفرنامه پیشنهاد خوبیه. به خصوص که جدا از موضوع جغرافیا حس خوب رو هم القا میکنه .
عباس جان منم خوندم
این کتاب نوعی سفرنامه هست که نویسنده احساسات خود رو از دیدن آنچه پیش رویش قرار میگیرد با واژههای لطیف به نمایش میگذارد.
من این کتاب را دوبار خواندم و واقعاً ترجمه تاثیر گذار مترجم را در تک تک واژهها حس کردم و چقدر زیبا متن به فارسی برگردونده بودند و حق مطلب را به جا آورده اند. باید قدر هنرمندانی از این دسته را دانست.