کتاب ایل دورو

Il Duro
کد کتاب : 20775
مترجم :
شابک : 978-6227004052
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 115
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 23 اردیبهشت

معرفی کتاب ایل دورو اثر دیوید هربرت لارنس

اغلب لارنس را با هنرمندی دانسته اند که ایده های فلسفی او دست به تخریب رمان هایش زده اند یا او را فیلسوفی دیده اند که دست بر قضا ایده هایش سر از آثار ادبی او درآورده اند. البته هیچ یک از این دو دیدگاه وافی به مقصود نیست و از انصاف به دور است و نمی تواند یگانگی آن دو و پیچیدگی شان را در نگاه و نگرش و بینش او تبیین کند. علی ای حال، همین بس که بدانیم دی. ایچ. لارنس در مکتب فیلسوف شاعران رمانتیکی چون بلیک، کولریج و کارلایل می نشیند و در کنار متفکران نهان بین و ژرفنگری چون نیچه، هراکلیتوس و یاکوب بوهمه جای می گیرد. در چنین متنی است که میتوان جایگاه او را در سنت شاعرانگی پیام آوری با هم روزگارانش الیوت و پیتس به مقایسه گذاشت و مقابل نشاند. آنجا که خواننده انتظار دارد نثر لارنس، فی المثل در جستارهای استدلالی او، کاملا استعاری باشد واقعأ نثرش به غایت و از بن استعاری ست. همین تناقض است که لارنس از آن بهره می جوید. در کل نوشته های گوناگون لارنس استعاره و بوطیقا و شعریت و فلسفه عجیب در هم تنیده اند. او به هیئت کسی در می آید که زورق استعاره را از کرانه ریطوریقایی خود جدا می سازد: سبک ممتاز و شاخص او رقم و نشان کسی است که تحلیلی نمی اندیشد که شاعرانه و بوطیقایی اندیشه می کند؛ همین است که متفکر -شاعر است.

کتاب ایل دورو

دیوید هربرت لارنس
دیوید هربرت لارنس معروف به دی اچ لارنس، زاده ی 11 سپتامبر 1885 و درگذشته ی 2 مارس 1930، نویسنده، شاعر، نقاش، مقاله نویس بریتانیایی و یکی از معتبرترین چهره های ادبیات زبان انگلیسی بود.لارنس در خانواده فقیری در شهر ایستوود ناتینگهام شایر در سال ۱۸۸۵ میلادی دیده به جهان گشود. وی پس از مدتی آموزگاری در سال ۱۹۱۱، نخستین داستان خود را به نام طاووس سفید نوشت. پس از آن، او در سال ۱۹۱۹ به اروپا و استرالیا و آمریکا سفر کرد و در این مدت داستان های بسیاری منتشر کرد که از میان آنها می توان به پسرها و عاشق...
قسمت هایی از کتاب ایل دورو (لذت متن)
مضافا می دانستم خیلی زیاد دوستم دارد، تقریبا عاشقم بود، که باز این هم غریب بود و گیج کننده. انگار کن که او فری و فاون بود و فاقد روح. منتها نوعی حس غمزدگی ژرف به من منتقل می کرد، غمزدگی ای که مانند برق اشیا می درخشید. خودش بی غم بود. یک جور سرشاری در وجودش بود، در دنیای سست بنیان که ساکنش بود و غم را در آن راه نبود. آن دنیا بسیار سرشار و بسیار قاطع و بسیار مشخص بود. در آن نه تمنایی بود، نه ابهامی که با تیرگی آمیخته باشد... چون صخره ای نیم شفاف، و چون شبی روشن در مهتاب، روشن و زیبا بود. گویی بلوری بود که به ریخت نهایی خود رسیده و دیگر به کمال رسیده است.