لوسین پی بر را به اتاقی تشریفاتی وارد کرد که سرد بود ولی خوب مبله شده بود. حس می شد که در آنجا مستجران زودبه زود عوض می شوند و آن قفسه از مد افتاده و آن عکس های دیواری سواران و تازی های شکاریشان برای هریک از آن مستأجران بی تفاوت بوده و هست. لوسین با پدرش زندگی می کرد و این اتاق را برای ژانت اجاره کرده بود؛ با این وصف به آنجا می گفت:«خانه خودم». روی یک نیمکت فنری پت ویهن یک جلد کتاب انگلس پهلوی یک عروسک بزرگ ساخته از پارچه های رنگارنگ دیده می شد.
لوسین چندین بطری از قفسه بیرون آورد و یک کوکتل درست کرد. پی پر از تئاترحرف می زد. و سخنانش همه درباره شکسییر بود.
لوسین حرف او را قطع کرد و گفت:
همه این ها را باید صدسالی دور انداخت. دیروز ژانت با آب وتاب اعلام می کرد:«شما می توانید مرا به همسری خود نپذیرید ولی نمی توانید مانع از کنیزبودن من بشوید.»میراندا بهتر آنکه خفه شود و حرف نزند: نوبت سخن با رفیق کالیبان است.
سیگاری را که شروع به کشیدن کرده بود خاموش کرد. و ناگهان به لحنی ساده تر به گفته افزود:
من باید با پدرم قطع رابطه کنم. البته این کار آسانی نخواهد بود. ولی پس از سخنرانی امروزم... و علاوه بر این، کتاب تازه من مطرح است که به زودی منتشر خواهد شد... باید انتخاب کرد! من از کار آدم هایی مثل آندره سر در نمی آورم: وقتی بازی بزرگ شروع شده است. نباید آن را ترک کرد.